صدرا و فلسفه ایدهآلیسم آلمان : مسئله شهود عقلی
صدرا و فلسفة ايدهآليسم آلمان : مسئلة شهود عقلي
رنست ولف – گازو ( Ernest Wolf-Gazo)
مقدمه
در مرحلة كنوني تحقيق بينالمللي، در حال ورود به وادي جديدي هستيم كه ميتوان آن را «پژوهش و تحقيق جهاني» ناميد كه بخشي از فرايندي است كه با عنوان «جهانيسازي» شناخته شده است. جنبههاي تكويني اين فرايند از دهة 1990 شكل گرفتند و اين فرايند از ابتداي قرن بيست و يكم رسماً آغاز شد و ما در حال ورود به مرحلهاي واقعاً جهاني از تعامل انسانها و تمدنهايشان ميباشيم. اينترنت، ماهواره و تلفن يا موبايل اين روند جهانيسازي را حتي براي افراد عادي و غيرنخبه نيز ممكن نموده است. مقالة كنوني در فضايي جهاني ارائه ميشود، يعني احتمالات پژوهشي و تحقيقياي را مطرح ميكند كه در دورهاي كه نويسنده در مقطع كارشناسي به تحصيل ميپرداخت (دهة 1960) حتي فكر كردن دربارة آنها ناممكن بود. اين نكته، شامل فلسفه نيز ميشود. با وجود اينكه فلسفه همواره «چشماندازي كلي» داشته است، اما فلاسفه در چارچوب فرهنگي خاص خود به بسط ديدگاهها و پژوهشهايشان ميپردازند. فلاسفة غربي مطلقاً از فلسفه اسلامي دورة صفويه بياطلاع بودند و آن فلسفه، بعنوان يكي از موضوعات فلسفة قرون وسطي، موضوع مطالعات تاريخ فلسفة عدة خاصي از متخصصين اين رشته محسوب ميشد. توسعه خاور نزديك و مناطق ديگر جهان، اين نكته را روشن كرد كه چنين غفلتهايي قابل اغماض نيستند. اين نكته ثابت شده است كه عناصر تاريخي هر تمدني براي فهم و نيل به شرايط روند كنوني تعامل بين اجزاء جهان، از اهميتي حياتي برخوردارند. ملاصدرا و سنت فلسفه ايدهآليسم آلمان موضوعي و بخشي از اين روند جهانيسازي ميباشند. صدرا، كه همعصر دكارت بود، از فلسفة دكارت چيزي نميدانست و دكارت نيز تا پايان عمرش در استكهلم، كه مشغول تعليم ملكة سوئد _ كريستينا _ بود، از صدرا، اصفهان و شاه عباس دوم بياطلاع بود. تصور كنيد كه اگر آن دو براي اولين بار يكديگر را در آمستردام و براي بار دوم در اصفهان ملاقات مينمودند، چه اتفاقي ميافتاد؟ به همين ترتيب، نمايندگان مكتب فلسفي ايدهآليسم آلمان _ فيشته، شلينگ _ شعرايي همچون نوواليس و هولدرلين، متكلّمي مثل شلايرماخر و منتقدين ادبي همانند برادران اشليگل اگر هم كاملاً از صدرا و حوزة فلسفي اصفهان بياطلاع نبودند، تنها آشنايي اندكي با شعر و فرهنگ فارسي داشتند. ضمناً تصوّر كنيد كه اگر فلاسفه ايدهآليست آلمان با صدرا ملاقات ميكردند چه اتفاقي رخ ميداد؟ معلوم است كه اين تصوّرات، تنها تخيلاتياند كه جايي در واقعيت تاريخي ندارند؛ اما در جهان ما بعنوان واقعيتي بالقوه ممكن هستند و واقعيت بالقوه در قرن بيست و يكم واقعيتي است.
ما در اين مقاله نه تنها موقعيت تاريخي و سيستماتيك فلسفة اسلامي در شرق را بررسي ميكنيم، بلكه منظرة اروپاي انقلابي قرن هجدهم _ و بويژه آلمان دوران گوته _ را نيز مورد بررسي قرار ميدهيم. در آن دوره، انقلاب فرانسه و سپس جنگهاي ناپلئون در مركز توجه همة اروپاييان قرار داشت و مهمتر از آن آغاز فرايند صنعتي شدن اروپاي غربي بود. انگلستان و فرانسه به اين تغييرات، از لحاظ اقتصادي و سياسي واكنش نشان دادند اما آلمان _ اگر بخواهيم از استعارة يكي از متفكران برجستهاش در آن زمان يعني هگل استفاده كنيم _ تغييرات آن دوره را بصورت فلسفه مفهومسازي نمود. همانطوركه امروزه مشخص است، فلسفه كلاسيك آلمان، همانند رخدادهاي فلسفي يونان كلاسيك، رخداد مبارك ديگري در تاريخ فلسفه بود كه به تقويت شكلدهي ذهن مدرن و نيز پژوهش در زواياي تاريك ذهن بشري براي ايجاد انگيزشهاي مثبت در نسلهاي جديد متفكران بزرگ پرداخت, تنها كافي است كه ماركس، نيچه، فرويد و يا اينشتين را به ياد آوريم. اينها بزرگان دورة جديدند كه بسيار پذيراي انديشههاي فلسفة ايدهآليسم آلمان بودند. از طرف ديگر واضح است كه تلاش عظيم ملاصدرا، بر پاية تلاشهاي سهروردي، ميرداماد و ديگر كساني كه در وادي انديشه در دورة صفويه فعال بودند، بطور كاملاً بديعي انديشههاي فلسفة كلاسيك يونان را با تفكر اسلامي تركيب نمود. هم صدرا و هم فلاسفة ايدهآليست آلمان اهل تركيب بودند؛ آنها بدون وارد نمودن هرگونه خدشهاي به بينشها و سنتهاي متعارض دست به تغييرشان زدند و آنها را از آن خود كردند. اين امر كه صدرا بويژه به ايران معاصر، جان تازهاي بخشيد و اين امر كه انديشة اساسي ايدهآليستهاي آلمان، باعث ايجاد انگيزشهاي سازندهاي در سطحي جهاني _ از دغدغههاي مربوط به محيط زيست گرفته تا فمنيسم، از الهامات شاعرانه تا عناصر سازنده گفتمان چندفرهنگي _ گرديد، دليلي كافي است بر اين نكته كه اين دو سنت واقعاً چقدر قوياند. كتابهايي كه براي ارزيابي ميراث صدرا و حوزة فلسفي اصفهان در ارتباط با نمايندگان فلسفة ايدهآليسم آلمان مورد نيازند، هنوز به نگارش درنيامدهاند و نسلهاي آيندة متفكران و محققان را بانتظار نشستهاند. مقالة حاضر تنها مقالهاي بسيار كوچك و ابتدايي است و ادّعاي آن در همين حد است. بعد از فروپاشي مرز فرضي بين اروپاي غربي و شرقي(پردة آهنين)، بسياري از مدارك و آثار مكتوب شعرا و فلاسفة ايدهآليست، بوسيلة محققان مربوطه كشف شده و به دست آنها رسيده است. تحولات ايران در ربع پاياني قرن بيستم نيز باعث ارتقاي تحقيقات فلسفي دربارة آثار ملاّصدرا و حوزة فلسفي اصفهان گرديد و درك بهتري از توسعة فلسفة اسلامي در شرق به ما بخشيد.
مقالة حاضر قصد دارد توجّه خود را معطوف به مفهوم شهود عقلي نمايد. علّت اين امر نيز آن است كه اين مفهوم، مفهومي رايج و غالب در هر دو نحلة فلسفي مذكور _ صدرا و مكتب فلسفي ايدهآليسم آلمان _ است هرچند كه ظاهراً در بادي امر با ملاحظة پيش زمينههاي فرهنگي و ديني اين متفكران چيزهاي مشترك زيادي ندارند، اما بررسي دقيقتر نشان ميدهد آنها در بسياري از جنبههاي مهم درك و فهم فلسفي با هم مشتركند كه يكي از آنها پديدة شهود عقلي است. ما در اين وضعيت تنها ميتوانيم به اين نكات اشارهاي (كوتاه) داشته باشيم و محققان بعدي مطالب بيشتري را در اختيار ما قرار خواهند داد. بهمين دليل مقالة حاضر بايد همچون طرحي كلّي از موضوع مورد بحث در نظر گرفته شود. آنچه كه شهود عقلي را به نقطهاي جذاب براي ارتباط فلسفة اسلامي _ بويژه صدرا و اصفهان عصر شاه عباس دوم _ و فلسفة ايدهآليسم كلاسيك آلمان، تبديل ميكند، ظرفيت تعاملي آن براي متفكران در مقياسي جهاني است كه باعث آغاز گفتمانهايي بين تمدنها گرديد. با در نظر گرفتن نگراني انتقالدهندگان اخبار رخدادهاي جهاني به جهانيان، اينگونه فعاليتها بسيار مورد توصيه قرار ميگيرند. فلسفه خود را يك امر خطير جهاني ميداند و براي انجام چنين امري بخوبي كمر همّت بسته است. بنابرين اجازه دهيد طرح كلّي خود را آغاز و سعي نماييم كه بينشهاي فلسفي بسط يافته در دورة صفويه و آلمان زمان گوته را كه بنياد فرهنگي اساسي تمدنهاي مربوط به خود را تأمين نمودند، مفهومسازي نماييم.
بسترهاي تاريخي و سيستماتيك
در دورة فلسفة قرون وسطاي لاتيني، سنت كلاسيك در اروپا، شامل فلسفة يونان كلاسيك، افلاطون، ارسطو، افلوطين و مكتب نوافلاطوني ميشد. در تحول فلسفة اسلامي نيز با سنت كلاسيك يوناني _ با تأكيد بر افلاطون و مكتب نوافلاطوني، و نيز ارسطو و افلوطين _ مواجه ميشويم. اين دو شاخه متفاوت به بينشها و نظامهاي فلسفي بسيار عالمانه بدل شدند اما هرگز توجه به اعتقادات بنيادين اسلام را از كف ندارند. تحوّل فلسفة يوناني به دست متفكران اسلامي همچون فارابي، ابن سينا، ابن رشد، و يا غزالي چشمگير است. بهمين ترتيب، تحول مواضع فلسفي يوناني كلاسيك بوسيلة متفكران ايدهآليست آلمان از جمله هگل، شلينگ، هولدرلين، نوواليس و ترجمة كلاسيك آلماني آثار افلاطون بوسيلة شوپنهاور بسيار اصيل و بديع است. فردريش روكرت ) Friedrich Ruecker) ، كه دوست گوته بود و به جنبههاي رمانتيك تفكّر ايدهآليستي گرايش داشت، نظير اين كار را دربارة شعر كلاسيك فارسي انجام داد و حافظ را بزيبايي به آلماني برگرداند. ميراث دورة رمانتيك متفكران آلمان _ كه علاوه بر فلاسفه شامل شعرا، مترجمين، منتقدين ادبي و نيز فمنيستهاي پيشامدرن همانند كارولين شلگل (بعدها شلينگ)، دوروثيا وَيت) Veit Dorothea ) ، و يا هنريته هرتز(( Henriette Herz ميشود _ تصديق ميكند كه تفكر ايدهآليستي در آلمان دوران گوته، تا زمانيكه در دهة 1960 قرن بيستم دوباره رو آمد و روانشناسي جوامع غربي را دوباره شكل بخشيد، زنده بوده است.
فلسفة اسلامي و تفكّر ايدهآليسم آلمان داراي جنبة تاريخي مشتركي هستند كه عبارت است از تفكر يوناني كلاسيك و بويژه افلوطين و مكتب نوافلاطوني. اين نكته بويژه در صورتي صحيح خواهد بود كه ما بر شهود عقلي تأكيد نماييم. اما اين مضمون مشترك بتازگي در همايشهاي متوالياي كه متفكران شرق و غرب در آن شركت داشتهاند مكشوف شده است. در اواخر سدههاي مياني لاتيني وجه مشترك اول ديگر صادق نبود. به محض آنكه غرب دوباره كشف كرد كه متون يوناني كلاسيك اوليه را چگونه مورد مطالعه قرار دهد، دانشجويان اروپايي غربي از شروح ابن رشد صرفنظر كردند و مشتاق نوشتههاي يوناني كلاسيك افلاطون شدند. البته فعاليتهاي ترجمهاي مشتاقانهاي در مديسي فلورنس (Medici Florence ) وجود داشتند كه از آن جمله ميتوان به فيسينو Ficino)) اشاره نمود كه بعداً به ديدگاه نوافلاطوني نيكولاس كوزانوس (Nicolas Cusanus ) و سپس شلينگ ضميمه شد. فلسفة دكارت بوسيلة طوفاني كه از ليدن و آمستردام شروع شد، دانشكدههاي هنر و دانشگاههاي اروپاي غربي را فرا گرفت، اما بسياري از دانشگاهها در جنوب اروپا، زير نظر چشمان مراقب كليساي كاتوليك رومي، به فلسفة ارسطويي كلاسيك، كه بوسيله توماس آكوئيناس با ايمان كليسا تطبيق داده شده بود، ادامه دادند. بخش شرقي اسلام، بويژه ايران، اساساً ناشناخته بود و هيچ تمايل قابل ملاحظهاي نسبت به آن وجود نداشت. انقلاب علمي نيز گام نهايي را براي جدايي سنت يوناني كلاسيك بين غرب و شرق اسلامي برداشت.
البته بستر سيستماتيك، كاملاً موضوع ديگري است. صدرا فيلسوف و يا متألّهي است كه نظام فلسفياش آشكارا در ساختار و هدف، تألّه (theomorphic) است، اما ايدهآليستهاي آلمان بدنبال طرحي انسانانگارانه از خدا بودند كه هدف آن تحقيق در طبيعت شرايط ذهني معرفت بشري است.
هدف ايدهآليستها شناخت انسان است، حال آنكه هدف صدرا شناخت ذات الهي است. هر دو طرح مدّعي بينشهايي جامع در سطحي كلنگرانه ميباشند. در طرح صدرا با انواع روشهاي تحقيقي مواجه ميشويم كه از وحي، فرشتگان، معجزات، شهود عقلاني و عقل استفاده ميكند و در پروژة ايدهآليسم علاوه بر شهود عقلاني با مناظرات، شعرها و تمارين استدلالي در جهت آنچه كه شايد بتوان آن را سابجكتيويتي عميق ناميد مواجهيم. سفر صدرا، با تبعيت از اشارات استاد فلسفة اشراق _ سهروردي _ ما را به سپهر مشرقي جهان رهنمون ميشود. آن جهان شرق، مشرق و يا نور است. سفر مشرقي صدرا بينشهاي رو به بالايي را به سويِ نور، تحت عنوان وحي، نشان ميدهد. ايدهآليستهاي آلمان نيز در يك سفرند؛ يعني بسوي غرب، يا آنچه كه ميتوان آن را سفر مغربي به درونيترين دغدغههاي تاريك روح انسان ناميد. اين دو سفر بنوعي مكملّ يكديگرند. تاريكي و روشنايي، يكديگر را كامل ميكنند تا مطلق شناخته و ناشناخته را آشكار كنند. سفر مشرقي و مغربي در ظاهر متضاد همند اما اگر دقيقتر بنگريم خواهيم ديد كه آنها در واقع يكياند و اين نكته بايد بعداً بيشتر شرح داده شود و تخيل بايد از عهدة اين كار برآيد. هر دو سفر ساختارهاي سلسله مراتبي واقعيت نشان ميدهند. در سنت اسلامي از ذات الهي، عقل كلي، وجود محض يا نفوس و جهان متعالي صحبت ميكنيم كه تصور و ذوات فيزيكي را در برميگيرد، حال آنكه امور جهان بوسيلة اجسام جهان مادي هدايت ميشوند. با در نظر گرفتن اين پيشزمينة خاص، انديشة وحدت براي صدرا اضافة اوّلية حركت دائمي وجود است. او عقيدة بديع حركت جوهري را مورد توجه قرار ميدهد، حال آنكه عالم و معلوم وحدتي را تشكيل ميدهند و قوة خيال مجزّاي از بدن به حيات خود ادامه ميدهد. وحي، نبوّت، عقل و شهود عقلاني بنيادهايِ معرفتي تفكر صدرا هستند.
واقع مطلب آن است كه اين مقاله به بررسي همة مقولههاي فكري صدرا و ايدهآليستهايِ آلمان نميپردازد و تنها بر يك مقولة خاص _ يعني شهود عقلاني _ متمركز ميشود. شهود عقلاني از اين مزيت برخوردار است كه مقولة مشترك بين صدرا و ايدهآليستهايِ آلمان است و تقويت كننده تركيب خلاق در هر دو سفر است. بررسي مقولات ديگر _ مثل وحي _ مستلزم بررسي ويژه است و از اين ظرفيت برخوردار است كه موضوع پروژههاي تحقيقاتي در آينده باشد. بنابر تحقيقات جديد محققاني آلمان كه دربارة شلينگ تحقيق ميكنند، مثل والتر شولتز (Walter Schulz) و ورنر يا بيروالتس ((Werner Beierwaltes، افلوطين تأثير تعيينكنندهاي بر شلينگ و نوواليس شاعر و فيلسوف آلمانی _ داشته است. بعبارت دقيقتر ارتباط زيباييشناسي افلوطين _ آنگونه كه ما ممكن است آن را بناميم _ در هدف پارادايمياش، از جايگاه بسيار خاصي برخوردار بود. بعبارت ديگر ميبينيم كه تأمّل زيبايي شناختي دربارة مطلق و جهان آينهاي را كه در نهگانهها مييابيم(( Ennead ، در آثار شلينگ متأخر بويژه در فلسفة هنر وي و منظومههاي نوواليس راه يافتهاند. نخستين انتقاد از كانت كه بوسيلة نهضت رمانتيك ايدهآليستهاي آلماني مثل شلينگ، نوواليس و برادران اشليگل مطرح شد، با نام افلاطون و مكتب نوافلاطوني به انجام رسيد. مفهومي كه كانت از تجربه ارائه ميداد، تحقيق معرفتشناسانه را به جهان مكانيكي نيوتني محدود مينمود و تنها زماني معنادار بود كه طرح مكمّلي همانند محسوس بودن و مفهومي بودن وجود داشته باشد. اين معناي همان جملة معروف است كه «احساس بدون مفاهيم، كور است و مفاهيم بدون احساس، بيمعنايند». اين ادعا در صورتي ميتواند معقول باشد كه ما فهم خود را از آنچه كه تجربه ميناميم محدود به تجربه بمعناي علم تجربي نماييم. همانطوركه صدرا با تأمل بر عناصر رواني شهود، در اسفار خود اشاره ميكند، آيا مردم گاهي گمان نميكنند كه حس ششمي در جهان وجود دارد. ظاهراً تنها مردم سكولار(گرا) محور منكر اين واقعيتند. در جهان نيوتن و كانت، حس ششم وهم و پنداري بيش نيست. افلوطين ميتواند براي از بين بردن شكاف بين صدرا و ايدهآليستهاي آلمان مؤثر باشد. بدون شك، ما در سهروردي و صدرا با افلاطون و افلوطين تغيير شكل داده مواجهيم و اين امر يقيناً دربارة فلاسفه ايدهآليست كلاسيك آلمان مثل شلينگ، نوواليس و شلاير ماخر، كه افلاطون را به آلماني زيبا به سخن درآوردند، نيز صادق است. در هگل، سنتز ظريفي را بين افلاطون و ارسطو مشاهده ميكنيم، اما حتي برخي از استعارات وي در «پديدارشناسي»، يقيناً داراي ريشههاي رمانتيك هستند. فيشته تركيب شگفتانگيزي است از جوهر دكارت در تأملات، كانتگرايي و افلاطونگرايي. اما اگر فيشته _ بطور اعجابانگيزي _ از اين بخت برخوردار ميشد كه آثار سهروردي را مطالعه كند، بدون شك، بيدرنگ برادر روحي خود را مييافت. دوباره خاطر نشان ميكنم كه اينها نظراتي كلّي و محتاج تحقيق همراه با جزئياتند. زبان افلوطين و مكتب نوافلاطوني، علاوه بر متفكران ايدهآليست آلمان، در سهروردي، صدرا و مكتب اصفهان نيز به چشم ميخورد. احمد غزالي بخوبي با منظومههاي نوواليس هماهنگ است. با استفاده از واژگان هانس بلومنبرگ متأخر (Blumenber Hans)، بايد بگوييم كه ميتوان از استعارهشناسي ((Metaphorology شرق و غرب در صدرا و ايدهآليستهاي آلمان سخن گفت. در اينجا نيز، تحقيق دقيقتر بايد ادعاي وجود علت مشترك را تضمين نمايد. جنبة ديني مكتب ايدهآليسم، لوترگرايي (Lutheranism) ، دينورزي و عرفان را در تبارشناسي مايستراكهارت با هم تركيب ميكند. بنام زبان ديني، سكولار است؛ و اين خود تناقضي آشكار است، اما پروژة تخيّلي ظريفي است كه يك سفر مغربي بسيار اصيل را به اجرا در آورده است.
بعضي از موضوعاتي كه ايدهآليستهاي آلمان با آنها سروكار داشتند، دوباره بطور مختصر و مفيد در نظرية شهود عقلاني مورد بررسي قرار خواهند گرفت. آنها با تناقضات آشكار بين طبيعت و آزادي، با مسئلة اينهماني براساس موقعيت معرفتشناسانة سابجكت _ آبجكت و بويژه با مطلق سروكار داشتند. در اينجا نيز درمييابيم كه ساختار خداشناسانه معرفتشناسي صدرا بوسيلة بنياد مابعدالطبيعي ذات الهي و نيز وحي و نبوت مستحكم شده است كه از هيچ نقش اساسي و تعيينكنندهاي در بين ايدهآليستهاي آلمان برخوردار نيستند و اين ساختار در مقايسه با ساختار ايدهآليستهاي آلمان داراي تفاوتهاي مشهور و مسلمي است. اين امر، قابل فهم است، زيرا سفر مشرقي صدرا در يك چارچوب اسلامي انجام ميشود. اما (با وجود اين) در اين دو سفر نكات مشتركي ديده ميشوند. آيا ايندو در مسير طولاني به سوي مطلق داراي مقصد مشتركي نيستند؟ آيا نميتوان امكان شناختي يك سفر مشترك را از سوي ذات الهي تصور كرد؟
موضوعات شناختي: اينهماني يا شناخت سابجكت – آبجكتي
بعضي از موضوعات اساسي مورد بررسي ايدهآليستهاي آلمان عبارتند از (اينهماني) تناقض آشكار بين طبيعت و آزادي، مسئلة اصول اساسي تحقيق هدايت كننده((wissenschaft به سوي معرفت حقيقي، عنصر زيباييشناسانه و ارزش نماديني كه به جهاني متعاليشونده گردن مينهد، امكان تعالي شعري از جهان تجربي (همانطور كه نوواليس بيان نموده، ما شاعرانه جهان را تغيير ميدهيم) و بويژه مسئلة مطلق (از لحاظ معرفتشناسانه). اين موضوعات با جزئياتشان از ديدگاهي اروپايي بوسيلة پاول كلوكهن Paul) Kluckhohn)، مانفرد فرانك ( Manfred Frank) و يا ديتر هنريش Dieter) (Henrich مورد تحقيق قرار گرفتهاند اما مثلاً با صدرا، مكتب اصفهان و يا كلاً فلسفة اسلامي مأنوس و مألوف نبودهاند. ظاهراً موضوعاتي كه ايدهآليستهاي آلمان بر روي آنها كار نمودهاند، ايستگاهي را براي درگير شدن با بويژه فلسفة افلاطون و سنت نوافلاطوني در فلسفة اسلامي و بعلاوه تصوف و عرفان، فراهم مينمايند.
اگر آنگونه كه محقق اسلامي مالزيايي _ زيلان موريس) (Zailan Morris _ مدعي است در آثار صدرا سنتز و تركيب بينظيري بين وحي، عرفان و تفكر استدلالي وجود داشته باشد، آنگاه صدرا گزينة مناسب شرق اسلامي براي ورود به گفتگو با ايدهآليستهاي آلمان خواهد بود. پر واضح است كه نسل جديدي از محققين بايد اين نوع پروژه را در آينده انجام دهند زيرا در حال حاضر در جهان اسلام بندرت محققي وجود دارد كه بر سنت ايدهآليسم آلمان اشراف داشته باشد و در جهان غرب نيز تعداد كمي بر فلسفه اسلامي _ و بويژه تصوّف _ مسلّطند كه آنها نيز فلاسفة آكادميك اصلي نيستند. آنچه كه در دوره تحقيق جهاني پيشاروي ما مورد نياز است، عبارت است از نسلي كه فراسوي متخصصين خاص فرهنگ خود و متن اهداف ملّي و ايدئولوژيكي و سنتهاي عقلي، همانند سنت غربي فلسفه و ميراث فلسفي اسلامي، بنگرد و بدنبال ريشهها و نكات مشترك آنها باشد و اين نكته را نيز ميتوان اضافه نمود كه هر دو سنت و ديدگاه داراي نقاط مشترك بسيار زيادي ميباشند. ما بايد بدقت اين اشتراك را مورد بررسي قرار دهيم و اصولي كلي را براي گفتگو و گفتمان در آينده تدوين نماييم؛ باشد كه فلسفة جهاني بر آن اساس ممكن گردد.
مسئلة اصلي اينهماني فردي تبديل به نكتة برجستهاي در بين ايدهآليستهاي آلمان رمانتيك _ بويژه نوواليس و شلينگ _ و نيز آن دسته از ايدهآليستهاي آلمان كه گرايش رمانتيكي كمتري داشتند، شد. اما ريشههاي مسئلة اينهماني در سنت ايدهآليسم آلمان در اين مسئله نهفته است كه ظاهراً فلسفة كانتي لاينحل باقي مانده است. اگر آنگونه كه كانت ادعا ميكند فاعل استعلايي است كه مقولات اساسي فهم و درك جهان تجربي را ميسازد، آنگاه آن «خود» چه كسي خواهد بود؟ ظاهراً كانت خودش چندان درگير اين پرسش نبوده است كه ما هرگز نميفهميم و يا نميتوانيم بفهميم كه اين فاعل شناساي «من» واقعاً چه كسي است، زيرا «خود» بوسيلة مكان و زمان _ ادراكي كه صورت مكان و زمان ميشود _ درگير جهان تجربي است. اشياءفينفسه (طبق تحقيق موشكافانه محقق كانتشناس _ گِرلد پراوس( Gerold Prauss)_ عبارت Dinge on sich selbst betrachtet از عبارات واضح و آشكار كانتي است) نميتوانند شناخته شوند و اين اشياء شامل «خود» نيز ميشوند. بدون شك، اين امر افرادي مثل فيشته و سپس شلينگ را در وضعيت عجيب و غريبي قرار ميدهد. آيا ما در ابتدا «خود» را نميشناسيم؟ البته ما در اينجا، در مقام معرفي و ارائة اين مطلب، آن را خلاصه نموده و براي آشنايي با برخي از محققين مربوطه و آثارشان، شما را به كتابشناسي منتخب انتهاي مقاله ارجاع ميدهيم. «من» يا das Ich آلمانی، بايد براساس ساختار و تركيبش فهميده شود. روشي كه فيشته برميگزيند، ديالكتيك است. «من» بدون نقيضش _ «غيرمن» _ نميتواند فهميده شود. بنابرين ما در رابطة ديالكتيكي من و غيرمن به نوعي از هويت شخصي در جهان تجربي دست مييابيم. اين انتقاد فيشته از كانت بود و منجر به تفكري ژرف و پيچيده دربارة ساختار «من» و نيز انديشة چيزي شد كه مقوم معرفت اساسي و بنيادي است كه دليل كافي و معرفت معتبر را در اختيار مينهد و مدعي است كه مقتضا عقلانيت بطور كلي، را برميآورد. فيشته در اين كار سترگ هم از لحاظ حرفهاي درگير شد و هم با شور و شوق و عزم جزم كمر همت بانجام آن بست. فيشته در خانوادهاي بسيار فقير متولد شد و برغم پارهاي رسواييهاي عقلي، متفكري صاحب نام در وَيمار (Weimar) و يناJena) ) گرديد و سرانجام در 1811 اولين رئيس دانشگاه تازهتأسيس هومبولت (Humboldt) در برلين شد. آن دانشگاه نمونة حيات و تحقيق عقلي براي نقاط ديگر دنيا بود. تا زمانيكه آلمان دورة نازي مهر پايان بر آن زد.
شلينگ جوان، كه دوست دانشگاه و همكار هگل و هولدرلين شاعر بود، نيز خود را نامآور نمود. او نوعي ووندركيند((Wunderkind به شيوة موتزارتي( in a Mozart style) بود. شلينگ جوان باهوش، همه فن حريف و خود محور بود و همواره درگير چالشهاي فكري بود. وي بسيار زود مسئلهاي را كه فيشته پير با آن دست به گريبان بود، فهميد. شلينگ داراي پيشزمينة يادگيري الهيات پروتستان (با زهد سوابي Swabian Pietism) و ميراثدار معرفت گستردة پدرش بود كه استاد و رئيس بنياد الهياتي معروف ديگري (حوزة علميه ديني) در والترسهاوسن((Waltershausen بود. پدر شلينگ صاحب آثار متعددي بزبان سامي بود. ميزان آشنايي شلينگ با زبان عربي و فلسفة اسلامي (كه در آن زمان بفلسفة عربي مشهور بود) نيز بر ما پوشيده است زيرا بظاهر هيچكس در زمينة تحقيق در اين مسائل علاقهاي از خود نشان نداده است. بهر حال، شلينگ در مواجهه (Anschauung) با فيشته نظام معرفتشناسي سوژه _ اُبژهاي را كه خود آن را ايدهآليسم استعلايي ميناميد، بسط داد (در رابطه با اين مواجهه رجوع كنيد به اثر رينهارد لاوث (Auseinandersetzung)، در كتابشناسي منتخب). اين متن كه در 1800 منتشر شده هر خوانندهاي را متحير ميسازد: شلينگ علوم طبيعي تازه تأسيس را مورد بررسي قرار ميدهد و ميكوشد با قرار دادن فلسفه در نظام ايدهآليسم استعلايي، آن علوم را بطور خاصي براساس فلسفه بفهمد. وي در عين حال معتقد است كه يك نظرية كامل دربارة طبيعت، نظريهاي است كه در آن طبيعت بتواند خود را بر فهم كلي آشكار سازد. او اين موضوع را مورد تعمق قرار ميدهد كه قانون طبيعي چگونه ميتواند همچون (فرايند) معنوي كردن( Reinhard Lauth ) كامل قوانين طبيعت طبق قوانيني كه شهود (Vergeistigung) و تفكر را سامان ميدهند، فهميده شود. اين ادّعاها وي را مجبور ساختند كه اين مطلب را كه چگونه «من» فيشته از طريق طبيعت بسط مييابد، دقيقاً مورد بررسي عميق قرار دهد. «من» بمثابه سوژه بايد خود را بطريقي عينيت بخشد كه بتواند خود را بمثابه سوژه عينيتيافته، متحقق سازد. رابطة ديالكتيكي بين سوژه و ابژه رابطه واضحي است: سوژه نميتواند خود را بفهمد مگر آنكه ابتدا خود را براي انعكاس دربرابر آن، عينيت بخشد و بنابرين به حالتي از خودآگاهي تبديل شود. اين خودآگاهي، هويتي شخصي را براساس «تفكر خودم بمثابه موجودي متفكّر» شكل ميدهد. «من» متفكر در طريقة انعكاسياش از شناخت، يك شهود عقلاني ادراكي را به وجود ميآورد.
بنابر نظر شلينگ نسبت شهود عقلاني به فلسفه همانند نسبت مكان به هندسه است. بنابرين، اين نوع شهود (Anschauung)، استاتيك و ثابت نيست بلكه فرايندي ديناميك و پويا از شهود ادراكي است و درنتيجه سوژة عينيتيافته را همچون يك فرايند فكري ايجاد مينمايد. نوعي مشابهت بين اين نوع شهود و حركت جوهري صدرا وجود دارد: در صدرا كار فهم بعهدة نفس است و در شهود عقلاني ادراكي شلينگ نيز براي هماهنگ ساختن صورت شناخت با شيء مدرَك با چنين چيزي مواجهيم. در اينجا تفاوت بين صدرا و شلينگ بخاطر ساختاري است كه هر يك از آنها از واقعيت ارائه ميدهند. اين مطلب كماكان محتاج مداقة بيشتري است. تفاوت بين دو متفكر بخاطر تضاد بستر تاريخي و بستر سيستماتيك آنهاست. صدرا «ذات الهي» را اساس سلسله مراتب معرفتي خود ميداند، اما شلينگ ميكوشد تا بگونهاي تجربيتر و آزمايشيتر بر مبناي شهود عقلاني يك ساختار انسانانگارانه براي معرفت بسازد كه آزادي فاعل (سابجكت) را بعنوان هدف خود مفروض ميدارد. شلينگ از قبل زمانيكه مشغول تحقيق دربارة بنيادهاي معرفتي علوم طبيعي بود اين مسئله را كه چگونه اختيار فرد متفكر ممكن است پيگيري مينمود. البته، تا حدي بپيروي از فيخته شلينگ ميخواهد شكاف بين معرفت نظري و عملي را پر كند و چنين كاري را با عمل آزاد تفكر انجام ميدهد. براي فيشته نيز فرايند ديالكتيك بين «من» و «غير من» از مقوله عمل((Thathandlung است، نه امري ايستا بين دو موجود. تفكر براي فيشته و شلينگ عبارت است از عمل و اگر بخواهيم از مدل مشابه فيلسوف تحليلي بريتانيايي جي.ال. آستين استفاده كنيم، عمل كلامي و عمل فكري. عمل فكري يك فرايند است و عبارت است از شهود عقلاني ادراكي خود متفكّر، در پيشرفت ديالكتيكي. بنابرين، مبناي هر معرفتي در جملة ايهامي فيشته شرح داده ميشود: من (das lch) با من (dem lch gleich) يكي است زيرا اينهماني و سنتز يك شهود عقلاني ادراكي را شرح ميدهد. من بمنزلة تفكر خودآگاه و فعاليت انعكاسي همواره در مقابل چشمان كسي كه آثار حول و حوش سال 1800 شلينگ را ميخواند رژه ميرود. شلينگ به اين نتيجه ميرسد كه بخش بنيادي سوژة متفكر كه براساس ديالكتيك بين سوژه و اُبژه و شهود عقلاني ادراك، خود را آزاد مينمايد، آزادي (die Freiheit) است.
طبيعت و آزادي
موضوع مهم ديگري كه ايدهآليستهاي آلمان بدان پرداختهاند، مسئلة رابطة بين طبيعت و آزادي و يا بعبارت دقيقتر بين قانون طبيعت و آزادي فرد است. ريچارد بنتلي(Richard (Bentley_ خادم كليساي انگلستان و دوست آيزاك نيوتن _ قبلاً از طريق نامه از وي _ نيوتن _ پرسيده بود كه او چگونه ميتواند معجزه و اختيار را در نظام فلسفة مكانيكي و يا طبيعي خود كه از چيزي بجز قوانين مكانيك تشكيل نشده، توضيح دهد. البته اين مسئله خاص دوباره در انتقاد فيشته از كانت، در شلينگ، شيلر (Schiller) و نوواليس نيز مطرح شد.
ما در نقد عقل محض كانت (ب 136) فنون مربوط به «سنتز استعلايي خودآگاهي ادراك نفساني» را ميبينيم. اين عمل تفكر كماكان بنابر فلسفة مكانيكي نيوتن بشيوة جدّي علمي مورد بررسي قرار ميگيرد. سوژة استعلايي ميتواند براساس صور مكان، زمان و خودجوشي توضيح داده شود. طبيعت گروه قوانيني را ميپذيرد كه سوژة استعلايي براي آن معيّن نموده است. طبيعت ديگر منظرة انگلستان و يا نقاشي ديويد فريدريش( David (Friedrich- بزرگترين نقاش انسان، طبيعت و خدا(مسيح) آلمان _ از منظرة شمال آلمان نيست. گروه قوانين، رويدادها را در طبيعت سامان ميدهند؛ و در واقع آنها طبيعتند. انتقاد رمانتيكها _ نه تنها فيشته و يا شلينگ در آلمان، بلكه كالريج (Coleridge) (كه شلينگ را در سفر مهم بر قارهاي خود ملاقات نمود) و تنيسون (Tennyson) در انگلستان _ آن است كه جهان مكانيكي آشكارا كور است و (تنها) بنابر ديكتههاي قوانين طبيعي عمل ميكند و در اين ميان اختيار و ارزشهاي اخلاقي چگونه ممكن خواهند بود؟ اين مسائل از لايب نيتس گرفته تا كانت و شلينگ گريبانگير سنت فلسفة آلمان بودهاند. اين تنش همچنان باقي ماند يكي از دو و پتانسيل فوق العادهاي را براي تفكر خلاّق در آن راستا فراهم نمود. در اينجا نيز با پتانسيل قابل ملاحظهاي براي گفت و گوي بين سنت ايدهآليسم آلمان و فلسفة اسلامي _ بويژه صدرا و مكتب وي _ مواجهيم. اختيار انسان چگونه با فلسفهاي كه براساس اسلام فهميده ميشود مرتبط است؟ وحي و معجزات چگونه به اصول فلسفة ايدهآليسم آلمان مرتبط ميشوند؟ اين سؤالات تاكنون پرسيده نشدهاند و محتاج بررسي نسل جديد محققيني هستند كه تحصيلاتشان دربارة دانش جهاني است. شلينگ، بعنوان استاد فلسفه، در 1820 در دانشگاه هومبولت برلين به ايراد سخنرانيهايي با عنوان فلسفة وحي پرداخت. محققين اسلامي بايد اين فرصت را براي بررسي دقيق تفسير شلينگ از وحي در چارچوب سنت ايدهآليسم آلمان مغتنم بشمارند. نكتة جالب آن است كه كييركگارد، باكونين ( (Bakunin، انگلس و بسياري از انقلابيون بعدي 1848 در اين سخنرانيها حضور داشتند. البته ماركس جوان نيز از اين سخنرانيها آگاهي يافت و بسيار درگير مباحثي مربوط به ايدهآليستها شد. بعدها ماركس جوان در 1844 از بسياري از جهات نمونة تجربي مورد بررسي ايدهآليستها شد. شلينگ جوان، قبلاً در 4 فورية 1795، در نامهاي خطاب به هگل _ كه از وي بزرگتر بود _ نوشته بود كه با وجود اينكه در نظر اسپينوزا جهان عبارت است از اُبژه، در نظر وي _ شلينگ _ جهان عبارت است از «من». فلسفه بايد از امر نامشروط (dem (Unbedingtem در «من» و «غير من» نشئت گيرد، اوج فلسفه، «من» مطلق محض است كه بوسيلة اختيار بنا نهاده ميشود و تاكنون بوسيلة اُبژه تغيير نيافته است و بنابر نظر شلينگ عنصر اصلي هر فلسفهاي، اختيار است. آگاهي بايد از طريق اتّحاد سوژة متفكّر بعنوان يك سوژه _ ابژه منعكس شده بدست آيد و تنها اين طريق از آگاهي ممكن است. پرسش اصلي در اينجا رخ مينمايد و آن اينكه فلاسفة ايدهآليست _ بويژه شلينگ و دوستان وي در حلقة ينا (كه در ادبيات با نام Jenaer Romantiker Kreis معروفند)، چگونه ميتوانند عمل اختيار را بمنزلة ظهوري از نقطة اوج فلسفه نشان دهند. در واقع آنها به حوزة واضح و روشني از تحقيق و تعمّق دست يافتند كه عبارت است از زيباييشناسي، هنر و دين.
تصوير آينهاي جهان و مطلق
شلينگ هرچه بيشتر از سنش ميگذشت، بيشتر و بيشتر بسمت حوزة هنر و ملاحظات زيباييشناختي حركت مينمود (ر.ك به اثر ورنر بيروالتس). جنبة ديني و تأثير شلايرماخر، كه در 1799 مواعظش را تحت عنوان دربارة دين براي افراد تحصيل كرده و بدبين منتشر نمود، باعث گردهمايي شلينگ و رمانتيكها در ينا و برلين و بحث دربارة مسئلة مطلق، بشيوة ملاحظات زيباييشناسي گرديد. در اينجا نيز حلقة اتّصالي را بين مكتب نوافلاطوني، افلوطين، فلسفة اسلامي و سنّت ايدهآليسم آلمان مشاهده مينماييم. افلوطين معتقد است كه هنرمند از طبيعت تقليد ميكند، يعني تصوير آينهاي جهان را درون خود تشخيص ميدهد. ما با برخي از اين موضوعات در فدروس و تيمائوس افلاطون مواجه شدهايم، اما تأثير مداوم بر شلينگ و صدرا از ناحية آثار افلوطين بود. هركس كه افلوطين، صدرا و شلينگ را در كنار هم، مطالعه نمايد، بلافاصله خواهد «ديد» كه اين متفكران با فلسفة بنيادي شهودي مرتبطند. افلوطين دربارة تصوير اوّليه در «خود» ما صحبت ميكند و اينكه ما از طريق شهود عقلاني هماهنگي، تعادل و تقارن جهان را درك ميكنيم و در گونههاي مختلف هنر و زيباييشناسي آن را آشكار مينماييم. ما در افلوطين انديشة تنزيه نفس از بدن و چگونگي اخذ صور زيبا بوسيلة نفس و قرب آن به ذات الهي را كه منبع تصوير آينهاي است كه نفس قادر به شرح آن است، درمييابيم. او دربارة «چشم دروني» صحبت ميكند كه زيبايي و خير جهان را آشكار ميسازد. بدون شك، با بررسي صدرا و ايدهآليستهاي آلمان نيز در همه جا با ردپاهاي شهودي مواجه ميشويم و همينجاست كه به نشانهاي جدّي برميخوريم كه براي آشكار كردن «شباهت پنهان» بين سنتهاي موجود در فلسفة اسلامي و _ بويژه _ سنت ايدهآليسم آلمان بايد آن را دنبال نماييم.
هامان( Hamann) _ يكي از مدافعين كانت _ حوزة دين را به فلسفة آلمان انتقادي مدرن معرفي نمود. هامان با وجود تحسين كانت منتقد [شيوه] پرداختن كانت به حوزة دين بود و انتقاد وي، حلقههاي رمانتيك را بشدت تحت تأثير قرار داد. هنر و دين با احترام و جديّت بوسيلة شلينگ و همكارانش، بويژه فريدريش و آگوست ويلهلم شلگل (Wilhelm Schlegel) كه منتقد ادبي بودند، مورد بررسي قرار گرفت. بعدها وقتي هگل در انتهاي پديدارشناسي خود، دربارة فلسفه، هنر و دين صحبت نمود و آنها را سه نسخة مختلف از يك چيز واحد دانست، بدون شك، برغم انتقادش در آثار متأخر خود از آموزههاي رمانتيكها (دربارة اين موضوع ر.ك به اُتو پوگلر)، تحت تأثير آنها بود. صورت شعري انتقاد از جهان تجربي در ايران نيز غريب نبود. يقيناً حافظ و سعدي تناقض بين انسانيت و موقعيت پندارين جهان اجسام را درك ميكردند. اشعار صوفيانة احمد غزالي _ برادر ابوحامد _ كه قدرت شهود عقلاني مشروح در شعر را به وجد ميرسانند، نيز از همين دستند. شخصي مثل نوواليس ميتوانست از خواندن اشعار احمد غزالي لذت بسيار برد. عقيدة نوواليس مبني بر بيشتر شاعرانه كردن جهان ( die Verzauberung der Welt ) ميتوانست مورد تأييد متفكران صوفيه قرار گيرد، با اين استثنا كه ساختار اين تأييد خداگرايانه ميبود. ما بايد بدنبال چنين برخوردهايي در واقعيت بالقوه باشيم تا بتوانيم با وجود همة تفاوتهاي موجود به توافق و نقطة مشتركي دست يابيم و در اين بازنگري دريابيم كه اصلاً هيچ تفاوتي وجود ندارد و همة اينها تضادهايي از يك چيز واحدند. يقيناً متفكران رمانتيك آلمان تلاش قابل توجهي را براي ترجمه شرق به غرب انجام دادهاند ترجمة فردريش روگرت را از حافظ و سعدي و بسياري ديگر از اشعار فارسي در نظر بگيريد. تأثير رمانتيكها در بانوي بزرگ تحقيقات اسلامي _ آنماري شيمل فقيد _ آشكار بود. هنر و دين رشتههايياند كه در تقسيم بنديهاي آكادميك خاص رمانتيكها بعنوان دو «حوزة مختلف» تلقي نميشوند و در واقع هنر و دين يكديگر را درك ميكنند. تعجبانگيز و غير منتظره نيست كه هايدگر پير يكي از خطابههاي فلسفي خود را با اين عبارات پايان ميبخشد كه فلسفه نيايش متفكران سكولار است.
شلينگ ايدة هنر را فرايندي از خودآگاهي براساس اينهماني سوژه و ابژهاي ميدانست كه در طول راه تاريخ جهان «آشكار شدهاند». و همانطوركه هگل موضوع را روشن نموده است در مييابيم كه اين فرايند بسوي «مطلق»، يعني اختيار بمثابه معنويت، است. نوواليس يكبار بطور موجز و فشرده به اين نكته اشاره كرد كه ما همه جا را بدنبال مطلق ) das Unbedingte ) ميگرديم، اما تنها به موجودات( das Bedingte) دست مييابيم. براي هولدرلين سوژه و ابژه همواره بوسيلة گزاره، از هم جدايند، زيرا آنها در شهود عقلاني با هم يكي بودهاند. تصوير آينهاي مطلق بود كه ذهن فلاسفة رمانتيك سنت آلمان را تسخير نموده بود. جاي تعجب نيست كه برخي از آنها _ از جمله روكرت _ بايد بدنبال منبعي در اشعار صوفيانة فارسي باشند. اما جنبههاي فلسفي الهيات تعالي آنقدر كم مورد توجه قرار گرفته كه از هيچ تأثيري برخوردار نيست. فيشته سعي ميكرد مسائل استعلا را بوسيلة تعريف شهود عقلاني (intellektuelle Anschauung) بـ «وضحِ خود خود را، بعنوان عمل (Thathandlung) تداوم بخشيدن به خود» حل نمايد. اين شهود، بوساطت يك تصوير بلاواسطه از خود نيست، بلكه يقيني معرفتي است كه مورد تأمل شهود دكارتي قواعد هدايت ذهن و قدرتهاي ذاتي آن ميباشد. فيشته نتوانست از برخي از عناصر دكارتي رهايي يابد و ميتوان هوسرل و پروژة پديدارشناسي محض وي را بعنوان سنتزي از دكارت و فيشته مطالعه نمود. نميتوان با مفهوم به مطلق رسيد مگر آنكه براساس تمثيل باشد، و نظر صدرا هم همين است. بنابرين، هنر وسيلهاي ميشود براي انتقال معرفت گزارهاي نمادين.
شلينگ در مواجهه با هنر، انديشههاي افلوطين را به نظام ايدهآليسم استعلايي خود منتقل مينمايد. يك اثر هنري تابع شرايطي است كه بوسيلة شهود استعلايي وضع شدهاند و اين شهود استعلايي زيبايي و هماهنگي ابدي جهان را كه منبعش ذات الهي است نمايش ميدهد. ايده تقليد كه بوسيلة اريك آورباخ Auerbach Erich در مطالعات ادبياش در استانبول دوران جنگ مطرح شد، بوسيلة شلينگ از عقيدة نوافلاطوني دربارة زيبايي كه آن را شكوه الهي ميدانست اخذ و طرح گرديد. هنر تصاوير اوليهاي را كه در نمادگرايي دين نشان داده ميشوند، نشان ميدهد. ما در اينجا به اقيانوس مطلق بعنوان صورت هنر، روي ميكنيم.
نتيجة مقدماتي
شهود عقلاني صرفاً يك عمل شناختي نيست، بلكه فرايندي است از تغيير شكلهاي يك حالت به حالتي ديگر. شهود عقلاني، خانهاي مسافرتي است كه متفكرين شرقي از آن به «سفر مشرقي» ميروند و متفكرين غربي به «سفر مغربي»، اما در آينده «سفري جهاني» در پيش خواهيم داشت. سفر حقيقي سفري است كه خانه را به «خود» حقيقي رهنمون شود؛ «خود»ي كه در طول بردگي از خود بيگانگي، خود را فراموش ننمايد. شهود ما به ما ميگويد كه خود حقيقي در جستجوي ما در جادة الهي بسوي خود اصلي ما يعني روح محقق ميگردد و اين موضوعي است كه در افلاطون و افلوطين با آن مواجه شدهايم. ما ميتوانيم به خود استعلايي دست يابيم. خود استعلايي فراسوي جهان تجربي ميرود و ما را بسوي معنويت الهي راهنمايي مينمايد.
اين يكي از پيامهاي متفكرين ايدهآليست (رمانتيك) آلمان بود. فرايند شهود عقلاني يكي از فرايندهاي اصلي در اين تغيير «خود» ميباشد. اين موضوع كماكان در سنّت عرفاني كليساي مسيحي و نيز در سنت غنوصي(گنوزيس) زنده (و پويا) ميباشد. سنن ديني آسيايي همانند بوديسم، هندوئيسم و يا تائوئيسم از نقش بزرگي در همين فرايند تغيير و تبديل خود تجربي به خود معنوي برخوردارند: سفر بزرگ به خانة ناشناخته. سنت اروپايي _ مديترانهاي بافتي فرهنگي را در اختيار ما قرار ميدهد كه مباحثات و تأملات عميق فلسفي را به ارتفاعات دشوار و پيچيده ميكشاند، حال آنكه زِن بوديسم شهود تجربي مستقيم و بلاواسطه از خود را بعنوان يك فرايند تزكيه پيشنهاد مينمايد. باغ آرايي خيرهكننده در كيوتو _ كه الهام گرفته شده از معنويت زِن است _ شاهد ديگري بر «خود» ي است كه با تأمل زيبايي شناسانه به طبيعت تبديل ميشود. در برخوردي _ در سطح جهاني _ بين سنت غربي فلسفه _ بويژه مكتب ايدهآليسم آلمان _ و سنت اسلامي شرق فرصتي براي رسيدن به توافق با جريانات قدرتمندي وجود دارد كه هرچند ممكن است (در بادي امر) نقطة مقابل و متضاد بنظر آيند، اما در بررسي دقيقتر جرياناتي همزبان و همدلند.