×
امروز شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ شمسی
  • شناسنامه مقاله

مولف :
دکتر کریم مجتهدی
زبان :
فارسی

صدرا و برگسن([۱])

سایز متن

صدرا و برگسن([1])

 

كريم مجتهدي

مقايسه دو فيلسوف، اعم از اينكه از لحاظ زماني و مكاني با هم مطابقت بكنند يا نه، بهرترتيب كار پرمخاطره اي است و ممكن است شخص را در فهم افكار آنها دچار اشتباه و انحراف سازد. گاه شباهتهاي ظاهري و اصطلاحات مشتركي كه دو فيلسوف بكار مي‌برند، بجاي اينكه دال بر سنخيت فكري آنها باشد، اختلاف عميق ميان آنها را نشان مي‌دهد. اگر از لحاظي فلسفه را همان فلسفه شناسي بدانيم و غور و تأمل در گفته‌ها و نوشته‌هاي اربابان فكر را از شرايط بنيادي ورود بدان تلقي بكنيم، باز براي شناخت واقعي موضع هريك از فلاسفه مختلف، بجاي توجه به تشابه‌هاي سطحي، بايد بيشتر به كشف و برملاسازي تفارق و مميزات هريك از آنها بپردازيم. در فلسفه نيز مثل هر رشته شناختي ديگر، يكسان بيني و همشكل‌‌سازي عجولانه مسائل و مطالب، با اينكه شايد اسباب رضايت نظر ابتدايي و اوليه متعاطي را فراهم بياورد، ولي در هر صورت عمل درستي نيست؛ زيرا در واقع تبحري كه بدين ترتيب حاصل مي‌آيد، نه فقط فاقد ارزش و اعتبار است، بلكه احتمالاً در جهت تقويت و تثبيت جهل‌مركب فعال و در كار مي‌شود و هيچ چيز تا اين اندازه به نفس فلسفه و اصالت آن نمي‌تواند صدمه وارد بياورد.

ولي از طرف ديگر بنظر مي‌رسد كه مقايسه ميان دو فيلسوف چه از لحاظ شناخت دقيق هريك و چه صرفاً از لحاظ آموزش درست افكار آنها مي‌تواند مقبول و مفيد باشد، زيرا در هر صورت عملاً متعاطي واقعي فلسفه كسي است كه نه فقط با فلاسفه بزرگ بنحو دروني در محاوره است، بلكه عميقاً آنها را با يكديگر به محاوره وا‌مي‌دارد و از مقايسه و مقابله آنها بهره‌هاي فراواني بدست مي‌آورد. بدين ترتيب افكار فلاسفه بزرگ بدون اينكه مشمول مرور زمان شود، گويي همواره در فرهنگ كنوني حاضرند و آن هم نه فقط بالقوه بلكه حتي بالفعل؛ زيرا هنوز فلاسفه گذشته هستند كه ما را به تفكر و تعمق دعوت مي‌نمايند و چه چيزي بيشتر از همين دعوت، مي‌تواند آينده ساز باشد و در حيات عقلي و فرهنگي ما مؤثر افتد؟

بر اين اساس نگارنده در تحقيق حاضر به مقايسه افكار ملاصدرا كه مظهر وحدت فرهنگي ايران شيعي در قرن دهم هجري است با برگسن متفكر بزرگ فرانسوي در نيمه اول قرن بيستم ميلادي پرداخته است. اگر از لحاظي مقدمات كار اين دو متفكر از هم متفاوت است و ملاصدرا بيشتر توجه به سنت فلسفي ايراني اسلامي و نتايج تربيتي آن دارد، در صورتيكه برگسن با توجه به جنبه‌هاي علم زده و صنعت زده غرب قرن نوزدهم ميلادي آغاز بكار كرده است، ولي در هر صورت از لحاظي، هدف هر دو رسيدن به نوعي معنويت عميق بوده است كه نزد صدرا در عرفان شيعي تبلور يافته و در نزد برگسن با استنباط خاص او از دين به پويايي و توانمندي جنبه‌هاي روحي و عرفاني انسان منجر شده است. برگسن كوشيده است ابعاد معنوي عالم انساني را در مقابل هجمه‌هاي نارواي عصر خود حفظ نمايد.

بنحو كلي در اين بحث، دو مسئله خاص از افكار اين دو فيلسوف مورد نظر بوده كه شايد بتوان از طرف ديگر اين مطالب را همچو مفاتيحي مشكل گشا در جهت فهم چارچوب اصلي ذهن آنها بكار برد.

در نزد ملاصدرا بيشتر به علم حضوري و حركت جوهري توجه شده است و در نزد برگسن در درجه اول به شهود بمعناي خاصّي كه مورد نظر اوست و تحول خلّاق كه نهايتاً از رهگذر آن، تأكيد بر استكمال انسان شده است.

در مورد اين نكته آخر يعني حركت جوهري و تحول خلاّق بهرترتيب نظر هر دو فيلسوف معطوف به فهم دقيق «حركت» است. حركت در هر صورت متضمن دو مفهوم مكان و زمان است و وقتي كه حركت متصف به جوهر و يا به صرف خلاقيت مي‌شود، آنگاه اين سؤال اصلي طرح مي‌گردد كه آن حركت در چه نوعي از زمان و مكان رخ مي‌دهد؟

قبل از ورود به بحث اصلي بناچار بايد به چند مطلب مقدماتي نيز توجه كرد:‌ هانري برگسن، متفكر فرانسوي، متولد 1859، متوفي به سال 1941 ميلادي است. او به سال 1900 استاد «كلژدوفرانس» شده و به سال 1901 به عضويت آكادمي علوم اخلاقي و سياسي درآمده است. در سال 1927 جايزه ادبيات نوبل نصيب او شده است. از مهمترين آثار او مي‌توان چهار كتاب را نام برد:

1. داده‌هاي بيواسطه شعور(1896) (رساله پايان تحصيلي او بوده است).

2. ماده و حافظه (1986).

3. تحول خلّاق (1907).

4. دو سرچشمه اخلاق و دين (1932).

مجموعه مقالات او نيز جمع‌آوري و تحت چند عنوان چاپ و شهرت پيدا كرده است.

فلسفه برگسن در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، با توجه به گرايشهاي فكري كه در كشورهاي غربي فائق بوده ـ خاصّه در فرانسه ـ بسيار غير متداول مي‌نمايد. با اينكه او كاملاً بر تاريخ و تحول فلسفه‌هاي غربي تسلط دارد و از زير و بم و فراز و نشيب آنها آگاه است و خود نيز عملاً از آنها تغذيه مي‌كند، ولي گويي در جهت مقابله با آنها موضع اصلي خود را مشخص كرده است. او صريحاً با علم زدگي ((scientisme و نگاههاي تحصّلي سطحي كه شايد نه فقط به گرايشهاي معنوي و ارزشهاي روحي انسان صدمه مي‌زند، بلكه حتي نفس علوم تجربي را نيز به ركود و انحطاط مي‌كشاند و در فهم معناي واقعي آنها ايجاد انحراف مي‌كند، به مقابله پرداخته است. او از لحاظي، هم سنتهاي رايج فلسفه كانتي و نوكانتي را كه تحصّلي مسلكان فرانسوي بدانها متكي هستند، مورد انتقاد قرار مي‌دهد و هم با كاربرد جدل عقلي و ديالكتيكي كه به انقطاع واقعيت انضمامي منجر مي‌شود و اتحاد و همرازي فاعل شناسا را با آن ناممكن مي‌سازد، مخالف است. برگسن به تفكري از نوع ديگر مي‌خواهد برسد و در جستجوي تجربه‌اي است كه براساس نوعي حس و فاهمه استعلايی، مشروط و مقيد به زمان و مكان ماتقدّم به سبك كانت و حتي نيوتن حاصل نمي‌شود، بلكه نوعي شهود روحي محض(intuition) كه كاملاً دروني است، ولي در عين حال جنبة «برون شد» دارد متوسل مي‌شود. اين «برون شد» آن حالتي است كه غربيان آن را Extatiqueمي‌گويند.([2]) آيا چنين تجربه‌اي ممكن است؟ و يا بهتر است همراه برگسن از خود سؤال بكنيم كه چرا چنين تجربه‌اي يعني «شهود محض» ناممكن است!

در اينجا اگر بشود گفت، برگسن از نوعي روش سلبي استفاده مي‌كند. او نقادي خود را متوجه هوش و جنبه كاربردي آن مي‌كند. هوش در نزد انسان بمنزله آلات و ادوات كاربردي مورد استفاده است. يعني هوش بيشتر مشأ مادي دارد و نتيجه تحول حياتي انسان است و اسباب انطباق با محيط را براي او فراهم مي‌آورد و در جهت صيانت ذات فعاليّت دارد و بهمين دليل در درجه اول صرفاً عملي است، نه نظري. چون آن قوه ساختن اشياء و آلات و ادوات است، پس صرفاً با جهان مادي سروكار دارد و عناصر را بصورت قابل مصرف و استفاده براي انسان درمي‌آورد. هوش حتي در توليدات نظري خود همين جنبه عملي و كاربردي را حفظ مي‌نمايد. مقولات ذهني انسان نيز بمعنايي آلات و ادوات هستند ـ مثلاً در فلسفه كانت جنبه كاربردي دارند. زبان هم همين حالت را دارد. با كلي سازي و كلي گويي واقعيت حيّ و حاضر را كه بنحو تام انضمامي است، قلب مي‌كنيم و آن را بنحو تصنعي در نظر مي‌گيريم. از اين لحاظ بعقيده برگسن بايد از ذهنيات دست و پاگير و صوري فاصله گرفت و به نيروي روحي فراموش شده بازگشت.

بعقيدة او حيوان براساس غريزه خود زندگاني مي‌كند و غريزه نوعي شهود است كه در نيمه راه باقي مانده و استكمال كافي براي گسترش به عالم معناي روحي را پيدا نكرده است، ولي در نزد انسان همان نيروي اوليه برخلاف غريزه، بصورتي درآمده كه نوع تلاقي مستقيم ( (contactو مُصادفت (coincidence) و حتي اتحاد و ادغام fusion)) را با عالم ميسر ساخته است. البته همانطوري كه اشاره كرديم، جنبه خيلي جالب توجه در موضع برگسن اين نيست كه شهود الزاماً نوعي درون‌نگري ( (introspectionاست، بلكه برعكس آنچه فلسفه برگسن را واقعاً عميق و درخور تأمل مي‌كند، اين است كه شهود بمعنايي كه مورد نظر اوست، بيشتر جنبه «برون شد» دارد. يعني در اين اتحاد شهودي، انسان در خود محبوس و اسير نمي‌شود، بلكه اگر بتوان گفت، گويي عميقاً جواز ورود به عالم هستي را بدست مي‌آورد و با آن همدل و همراز(( sympathie

مي‌شود. در اينجا «برون شد» رهايي از محدوديتها و انجماد است، گويي از اين رهگذر مي‌توان خود را از عادات خاكي اكتسابي و شناساييهاي انتزاعي صوري مصون نگه داشت و ابعاد واقعي و ساحت روحي انسان را دريافت.

هر فعل شهودي يك آغاز مطلق است، حتي مي‌توان آن را نوعي جهش هيجاني و شور و شوق دانست كه ما را با واقعيت متحد مي‌كند. شهود يك فعل بسيط است، زيرا انحاء مختلفي در اتحاد و اتصال فاعل شناساي با متَعلَق بيواسطه آن وجود ندارد. نتيجه شهود، اصيل و بديع است و افزون براين، وصف ناپذير و غيرقابل بيان( ineffable) است.

البته اين شهود بسيار بندرت حاصل مي‌شود و متأسفانه در انتقال آن به ديگران الزاماً نياز به مفاهيم است. از اين لحاظ برگسن بحث و منطق را كنار نمي‌گذارد، بلكه سهم آنها را محدود و اعتبار آنها را تابع شهود مي‌نمايد.

بدنبال بحث بايد متذكر شد كه بنظر برگسن نه فقط هرچيزي در حركت است بلكه نفس حركت، جنبه مكاني ندارد و صرفاً نوعي نيروي تحرك بالذات است; از اين لحاظ تغيير مبتني بر توالي حالات متمايز از يكديگر نيست، زيرا گويي استمرار محض از ذات خود منقطع نمي‌شود. حركت صرفاً در اتصال كيفي خود معني دارد و هر نوع تقطيع كمّي, تصنعي و قراردادي بنظر مي‌رسد. همين تغيير و تحول محض، امري صرفاً روحي و مملو از روحانيت است. بدين ترتيب فلسفه برگسن براساس يك تحرك تام بنيان مي‌يابد و صرفاً جنبه پويا و توانمند پيدا مي‌كند. در كتاب تحول خلّاق او مي‌گويد: «عالم، بروز و ظهور مدام امور بديع است» ـ او به نوعي حركت و حيات خودجوش و جوشنده محض نظر دارد، با اينحال به جهانبيني نوع هراكليتوسي كه به صيرورت براساس «عدم» اعتقاد دارد و يا به حركت تقطيعي ديالكتيكي هگل و يا حتي به لُبْس بعد خلع به سبك سهروردي ملحق نمي‌شود، بلكه تا حدودي به مانند صدرا، از نوعي تصرم و استمرار محض و لبْس بعد لبْس صحبت به ميان مي‌آورد و آن را زير بناي چيزي بحساب مي‌آورد كه آن را جهش و نشاط حياتي (elan vital) مي‌نامد.

بر اين اساس برگسن صورت جديدي از ارتباط ميان واحد(l’un) و كثير(multiple) را در نظر مي‌گيرد و آن را كثرت مبتني بر كيفيّت اشتدادي (multiplicité qualitative) مي‌نامد. يعني واحد از كثير جدا نمي‌گردد و عناصر غير متجانس در هم ادغام مي‌شوند. «زمان» در صورت محض و بسيط خود در واقع كثرت در نظم تام است و در نتيجه هر تغيير واقعي، نه فقط كلّ واقعيت بلكه حتي روح آن را نمايان مي‌سازد، مثل اينكه بخواهد بگويد كه حركت در جوهر، همان روح جوهر است.

همين استمرار محض مساوق با روح، بياني از آزادي و حريت ذاتي است، زيرا استمرار حفاظت اتصال حركت و ادامه گذشته، در زمان حال است كه ما آن را حافظه(mémoire) مي‌ناميم. روان بنحو عمده ناخودآگاه است، حافظه محض نيازي به كلمات ندارد و استمرار كه بيان ديگري از آن است، اگر بشود گفت، «محتوا و ماده اصلي» و بنحوي مادة المواد) آنچه به زبان آلماني Urstoff گفته مي‌شود.) است. البته در بحث از لحاظ «هويت» بايد ميان «من تصنعي» قراردادي و احتمالاً كاذب و «من عميق» به تفارق قائل شد. اين دو در دو مرتبه و سطح از حيات رواني قرار دارند; من تصنعي اسير نيازهاي مادي و اجتماعي است كه براساس احساسات مشترك و عواطف غير شخصي و مفاهيم كلّي، فعاليت دارد، ولي «من عميق» همان كيفيت متصل و استمرار هويت عميق «من» است و از اين لحاظ شخصيّت واقعي ما را نشان مي‌دهد، زيرا آن آزادترين ومختارترين جنبه حيات دروني ما را نمايان مي‌سازد. شخصيّت و حريّت در واقع دو روي سكه واحدي است كه يكي استمرار و اتصال روان و ديگري ابتكار و خلاقيت محض آن را نمايان مي‌سازد.

بنظر برگسن، فعل آزاد مبتني بر حريّت، هيچگاه گزافي نمي‌تواند باشد، بلكه آن هميشه بسيار معني دار است و بياني از كل «من» است، با اينحال تابع هيچ جبر و ضروري نمي‌شود و حتي اگر نسبتي با ماقبل خود دارد، ولي هيچگاه بدان مؤول نمي‌گردد و هميشه طراوت اوليه خود را حفظ مي‌نمايد. به ديگر سخن گويی خلقت يك جنبه ناتمام دارد يعني امكانات ذاتي عالم موجود هنوز به تمامه بروز نكرده و به منصه ظهور نرسيده است و بهمين سبب گويی كل عالم هستي ـ چه در بعد آفاقي آن و چه در بعد انفسي آن ـ دائماً در جوش و خروش است. با اينحال بهيچوجه خالق با مخلوق خلط نمي‌شود و امر متعالي(transcendent)

غير از امور اين جهان خاكي است، با اينكه كلّ اجزاء عالم بنحوي ـ براساس نشاط حياتي خاص ـ در جهت مبدأ اصلي در سير است. البته با اينكه هر انساني نسبت به خداوند حسّاس است ولي انسان سالك اگر اصيل باشد به حدّي در اين امر پيش مي‌رود كه گويی خود مظهر و مصداق بارزي از همين شور و شوق مي‌شود و بهره كافي از آنچه «عشق الهي» گفته مي‌شود نصيب او مي‌گردد.

البته برگسن در كلّ بحثهاي خود، مطالب كليدي افكار خود را از دو نظرگاه مورد بحث قرار مي‌دهد. مثلاً در مورد فاعل شناسا همانطوري كه اشاره كرديم، «من عميق» را در مقابل «من سطحي» مي‌گذارد، حافظه محض را در مقابل حافظه مادي و عادت، عدالت باز را در مقابل عدالت بسته و دين پويا را در مقابل اعتقادات ايستا. بنظر او اين نحوه بيان متناقض نيست، زيرا زمان واقعي همان استمرار((dureé است كه در ضمن، از طريق حافظه، مقوّم هويت اصلي ماست و عدالت واقعي همان عشق به همنوع و دين واقعي بمعنايي همان باطن آن، يعني عرفان است. از طرف ديگر براي فهم فلسفه برگسن، اگر ترتيب تاريخي آثار او را ضابطه تلقي بكنيم، بنظر مي‌رسد كه فلسفه او كه در ابتدا مبتني بر داده‌هاي اوليه شعور است، به مرور به فلسفه مبتني بر حيات (vitalisme) رسيده و بعد با تأمل در ذات حيات و تصرم انكارناپذير آن به نوعي فلسفه اصالت روحي (spiritualismce) ارتقا يافته است. با اينكه بسهولت فلسفه برگسن را تحت عنوان واحد و در خطِ مشي نظام‌مند مفهومي و راكد نمي‌توان خلاصه كرد ولي با توجه به اينكه بنظر او روح نيز صرفاً براساس تجدد ذاتي خود تحقق مي‌يابد ـ بنحوي كه گويی روح همان تروح تدريجي روح است ـ شايد بتوان فلسفه برگسن را اصالت حيات روحي ناميد. بنظر او از لحاظي، كلّ عالم از يك حركت ذاتي كه امكان تجدد و شكوفايی دائمي موجودات را از يك مشأ لايزال هستي فراهم مي‌آورد، تشكيل شده كه در عين حال عميقاً جنبه استكمالي دارد.

بسبب ضيق وقت، از ورود در مسائل زيادي از فلسفه برگسن خودداري مي‌كنيم ولي همينقدر بمناسبت خاصّ اين مجلس، مي‌گوييم كه كلاً مي‌توان براساس افكار برگسن، قرائت جديد و بروزي از بعضي از افكار ملاصدرا بدست آورد و همچنين با توجه به موضع خاصّ ملاصدرا، فلسفه برگسن را با عمق و گسترش بيشتري فهم كرد. بهرترتيب برقراري محاوره ميان اين دو فيلسوف هميشه آموزنده و بسيار مفيد خواهد بود.

تشابه ميان آنچه برگسن استمرار مي‌نامد و شهودي كه عمق آن را درمي‌يابد، با علم حضوري ملاصدرا غير قابل انكار است. همچنين با توجه به فلسفه برگسن، حركت جوهري ملاصدرا را مي‌توان تعبير به نوعي تجدد كرد كه برگسن آن را جهش و نشاط حياتي مي‌نامد، خاصّه كه در نزد هيچيك منظور بهيچوجه «تطّور» با بار معناي مادي نيست. همچنين با توجه به بعضي از افكار برگسن مي‌توان كلاً گفت كه علت و معلول در بحثهاي نوع صدرايی، به دو مرحله جداگانه و منفصل از هم تعلق ندارند، بلكه با هم و همراه يكديگر معني پيدا مي‌كنند. از اين لحاظ اگر براساس اصل عليّت به خلقت عالم نظر داشته باشيم، ديگر بناچار بايد بگوييم كه يك نيروي خلّاق محض وجود دارد كه هيچگاه قطع نمي‌شود و در واقع خلقت، دفعي نيست بلكه تدريجي است و «تحول خلاق» برگسن همان «خلق مدام» است. توضيح اينكه علت موجده و علت مبقيه الزاماً از هم جدا نمي‌شوند و نفس علت مبقيه نشان مي‌دهد كه علت موجده، موجود را به امكانات استكمالي آتي آن سوق مي‌دهد. حركت جوهري همان علت مبقيه است كه نهايتاً معناي عميق علت موجده را آشكار و برملا مي‌سازد.

از طرف ديگر ملاصدرا نسبت غير متغير را به غير متغير «سرمديت» ناميده و برگسن نيز از نوعي زمان لطيف بلكه الطف (شايد تاحدودي بمعنايي كه قاضي سعيد قمي اصطلاح را بكار برده) صحبت به ميان آورده كه شمه‌اي از سرمديت را متجلي مي‌سازد. همين در نزد هردو متفكر موجب شكوفايی و ابتهاج نهايی روح انسان مي‌گردد. منظور آن چيزي است كه همگان عشق عرفاني مي‌نامند، ولي عده بسيار اندكي طپش آهنگ و جهت حركتي آن را واقعاً در مي‌يابند.

در خاتمه بهر ترتيب تذكر يك نكته لازم بنظر مي‌رسد و آن اينكه با وجود تفاوتهاي زياد غير قابل انكار، شايد با توجه به انگيزه‌ها و اهداف ملاصدرا و برگسن بتوان آن دو را بنحوي متعلق به خانواده واحد فكري و فلسفي دانست كه كلاً در سنت افلوطيني قرار مي‌گيرند كه عميقاً در مورد امكانات ارتقاي روحي انسان به تفكر و تأمل پرداخته‌اند.

پي نوشتها:

[1]. براساس اين نوشته، به تاريخ 2/3/83 در دومين همايش بين المللي حكيم ملاصدرا، سخنراني‌اي ايراد شده است.

[2]. در حاشيه يادآور مي‌شوم كه مقاله بسيار عميقي از هانري كربن فقيد وجود دارد كه همين تجربة شهود برون شدي Extatiqueرا در نزد استاد ملاصدرا، يعني ميرداماد بررسي و توصيف كرده است.

انتشارات
نشریات
مقالات
اخبـار
انجمن ها
ارتباط با ریاست