شبکه سیستمى هستى شناسى ملاصدرا و بازتاب آن در فیزیک جدید
شبكه سيستمى هستى شناسى ملاصدرا
و بازتاب آن در فيزيك جديد
مهدى دهباشى
مقدمه
در قرن بيستم شبكه سيستمى در علوم مختلف بويژه فيزيك بر ارتباطات و همبستگى هاى متقابل پديده ها تأكيد دارد، و آنچه در اين نگرش مورد توجّه قرار مى گيرد همبستگى مجموعه اى اشياء مى باشد، نه پديدارها بصورت منفرد و مستقل. هر موجود در شبكه سيستمى داراى يك ارگانيسم است، بگونه اى كه با همه تركيبى كه در اجزاء آن مشاهده مى گردد، هر سيستمى خود را در كلّيتى وحدتمند و پويا نشان مى دهد.
هر سيستم، مجموعه اى از اجزاء مرتبط و وابسته به يكديگر مى باشد و يك كلّ را تشكيل مى دهد. پيوند اجزاءدر نگرش سيستمى بصورت تعاملى، زايشى، تحوّلى، ساختارى و رفتارى منظور مى گردد. با اين توصيف در ميان پديده هاى هستى، هيچ چيز بصورت مطلق و مستقل وجود ندارد و هريك از پديده هاى هستى تنها در ارتباط با يكديگر مى توانند تعيّنى مبهم داشته باشند. اين وابستگى و همبستگى ميان پديده ها در زبان فلسفى ملاصدرا تحت عنوان وجود ربطى عالم امكان باجمال مورد بحث قرار گرفته است.
الف: نظريه ملاصدرا كه تكامل يافته نظريات عرفانى بويژه عرفان ابن عربى و از طرفى متأثر از عرفان ايرانى و شرقى است،1] [
در مقايسه با ويژگيهايى كه ماده و پديده هاى آن در منظر فيزيك اتمى جديد دارد، براى ماده و هويّت پديده هاى آن تشخّصى والاتر و همبستگى گسترده تر و پوياتر قائل شده و با ارائه نگرش سيستمى هستى شناسى خود براى ماده، نوعى حيات، شعور و خودآگاهى در حدّ مرتبه وجودى آن پذيرفته است. شايد بتوان گفت براين اساس، عاليترين تبيينى كه در شبكه سيستمى براى پديده ها، بويژه پديده هاى مادى، اظهار شده است، تبيين ملاصدرا بر پايه نظريات اصالت وجود مى باشد.
بنابر مشرب صدرايى، وجود صِرف كه تنها يك مصداق بيشتر ندارد و داراى وحدت حقّه حقيقيه است موجودى است «فى نفسه لنفسه بنفسه» كه صدرالمتألهين وجود حق تعالى را متصف به اين سه قيد و صفت دانسته است. بگونه اى كه مراتب و شئون او هرچه متنزّل گردد يا بعضى از صفات و قيود فوق را از دست مى دهد يا همه آنها را. براى مثال اگر موجودى هم «فى نفسه» و هم «لنفسه» باشد و «بنفسه» نباشد آنرا موجودى نفسى يا محمولى گويند كه مصداق آن جواهر است كه فاقد قيد بنفسه مى باشند. اگر موجودى «فى نفسه» بود ولى «لنفسه» نبود يعنى (فى نفسه لغيره) بود آنرا رابطى يا ناعتى گويند همچون اَعراض مثل سفيدى كه قيد لنفسه را فاقد مى باشد; و بالاخره در صورتيكه موجود، هيچيك از قيود سه گانه فوق را نداشته باشد در فلسفه ملاصدرا از آن به وجود رابط تعبير مى شود، يعنى وجودى كه نه در خود است و نه براى خود بلكه تحقق آن در غير آنست.
اينجاست كه از آن به صرف نسبت و تعلّق صرف تعبير مى شود يعنى نه منسوب مى باشد نه منسوب اليه. آنجا كه نسبت بطور مستقل مورد ملاحظه قرار مى گيرد در وعاء ذهن است و گرنه جهان خارج ظرف وجود نسبت يا اضافه و ربط نمى باشد بلكه جهان خارج ظرف خود نسبت است و از حقيقت نسبت يا ربط جدا نيست و بتعبير بهتر، خارج، خود عين ربط و تعلّق است نه ظرف ثبوت رابط و وجود نسبت.
وجود رابط فاقد ماهيت است زيرا ماهيت معنايى است كه در پاسخ «ماهو» و سؤال از گوهر شيىء مى آيد هر آنچه را كه در پاسخ از گوهر شىء بتوان گفت در مفهوم خود مستقل مى باشد. وجود رابط گونه اى ضعيف از هستى است كه نه تنها بطور مستقل وجودى ندارد بلكه هستيش همان وابستگى و همبستگى آن به غير است; بنابرين براى وجود رابط هيچ نوع ماهيتى و مفهومى ثابت و مشخص و متعيّن نمى توان در نظر گرفت و كاملا در عدم تعيّن صرف Pure Indeterminacy خود را مى نمايد. «انّ الوجودات الرابطة لا ماهية لها، لأن الماهيات هى المقولة فى جواب ماهو، فهى مستقلة بالمفهوميّة، و الوجودات الرابطه لامفهوم لها مستقلا بالمفهوميّة…»[2].
از نظر ملاصدرا تمام وجودات امكانى، اعم از جوهر و عرض، در مقابل وجود واجبى عين ربط و تعلقند و همه بمنزله وجود رابط و معنى حرفيند و فاقد استقلال ذاتى و هويّت متعيّن مى باشند، بر اين اساس وى كليه پديده هاى امكانى را در قبال وجود حق، وجود ربطى و معناى حرفى و صورت ربط و نسبت مى داند. آنچنان وجود رابط در مرتبه هستى در مقابل حق كم رنگ است كه شدّت ظهور وجود حق عرصه ظهور را براى وجود رابط همچنان تنگ مى كند; و بهمين اعتبار است كه نسبت ميان هستى مستقل و رابط را در مقابل ذهن متباين دانسته اند:
«… و الاتفاق النوعى فى طبيعة الوجود مطلقاً عندنا لاينافى التخالف النوعى فى معانيها الذاتيّة و مفهوماتها الانتزاعيّة، كما سيتّضح لك مزيد ايضاح على أنّ الحق، أنّ الاتفاق بينهما فى مجرد اللّفظ.»[3]مقصود از اتّفاق نوعى اتفاق بحسب سنخ وجود است وگرنه وجود، مفهوم كلى نيست كه نوع داشته باشد.
بنابرين، اين تقابل وجود مستقل و وجود رابط در مقام ذهن حاكى از نوعى بينونت است و گرنه در عالم خارج وجود ممكنات نسبت به حق جز جهت ربط و استناد و تعلّق به مبدأ چيز ديگرى نيست و گرنه نوعى از بينونت و عزلت و همچنين استقلال در ذات و هويت ممكنات لازم مى آمد كه با توحيد خاصّ الخاص منافات خواهد داشت. از طرفى همين موجودات امكانى كه نسبت به وجود حق عين ربط و اضافه اند، نسبت به يكديگر بعضى بمنزله جوهر و بعضى بمنزله عرض تلقى مى گردند.
تقابل و تباين وجود مستقل و رابط در مقام ذهن منافاتى با وحدت در حقيقت وجود ندارد و تفاوت آندو در معنا ومفهوم است نه در وجود. حقيقت وجود در نظر ملاصدرا، با حفظ وحدت و بساطت، داراى جلوات و شئون مختلفى است كه همگى جلوه اى از تجلّيات آن حقيقتند و تمام موجودات از عالى و دانى و مجرّد و مادّى، محسوس و معقول از نور جمال خورشيد ازلى ساطعند. بدين جهت وجود هر موجودى در نظر او عين تعلق و ارتباط به مبدأ است نه (متعلق و مرتبط با مبدأ)، زيرا لفظ متعلق و يا مرتبط در عين حال حاكى از بينونت و استقلال با قيد تعلّق و ارتباط مى باشد. ولى چون وجود در هر موجود جلوه معبود و تجلّى ذات و حقيقت اوست و جلوه هر چيز مرتبه اى از مراتب و شأنى از شئون ذاتى اوست و بدون آن هيچگونه استقلال و قوام ذاتى حتى در مقام لحاظ وتصوّر ندارد، بنابرين موجودات امكانى، عين تعلّق و ارتباط به مبدأ مى باشند:
«…من أنّ جميع الوجودات الإمكانية و الاّنيّات الارتباطيّة التعلقيّة اعتبارات و شؤون للوجود الواجبى، و أشعة و ظلال للنّور القيومى لا استقلال لها بحسب الهوية و لا يمكن ملاحظتها ذواتاً منفصلة و إنّيّات مستقلة، لأنّ التابعيّة و المتعلق بالغير، و الفقر والحاجة عين حقايقها، لا انّ لها حقايق على حيالها عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة إليه، بل هى فى ذواتها محض الفاقة والتعلق، فلا حقايق لها الاّ كونها توابع لحقيقة واحدة; فالحقيقة واحدة و ليس غيرها الاّ شؤونها و فنونها و حيثيّاتها و اطوارها و لمعات نورها و ظلال ضوئها و تجلّيات ذاتها…»[4].
شايد بتوان گفت يكى از شاخصه هاى حكمت صدرائى ـ كه مبناى بسيارى از مباحث فرعى ديگر قرار گرفت و راه حل معضلاتى چند در فلسفه اسلامى شد و فلاسفه گذشته آنچنان كه بايد همچون او در معرض آن اصل قرار نگرفته بودند ـ همين امكان وجودى يا فقرى است كه بتعبيرى وجود رابط مى باشد. ملاصدرا بخاطر اهميت اين موضوع در ساختار فلسفى خود درصدد شد تا بر مدعاى خويش دلائلى اقامه كند و به آن صورت برهانى دهد، و امكان وجودى را در جايگاه اصلى خود بنشاند.
«ثم لا يخفى عليك حكاية ما سيقرع سمعك بيانه على الوجه اليقينّى البرهانّى فما نحن بصدده ـ انشاءالله تعالى ـ أنّ وجودات جميع الممكنات فى فلسفتنا من قبيل الرّوابط لوجود الحقّ تعالى فوق ما وقع فى كلام بعض ائمة الحكمة الدّينيّة و اكابر الفلسفة الالهيّة.»[5]
براين اساس سلسله مراتب وجود امكانى همه بعنوان رابطه ها و نسبت وجود حق تلقى مى شوند. ببيانى ديگر خود ملاصدرا در جاى ديگر توجيه برهانى خويش را در مورد اين مسئله چنين توضيح مى دهد:
«نحن بفضل الله تعالى و برحمته أقمنا البرهان المولود بيانه فى مترقب القول و مستقبل الكلام أنّ الممكن لايمكن تحليل وجوده الى وجود و نسبة الى البارى، بل هو منتسب بنفسه لا بنسبة زايدة مرتبط بذاته لا بربط زائد فيكون وجودالممكن رابطياً عندهم و رابطاً عندنا.»[6] و به عبارت ديگر:ليس لما سوى الواحد الحقّ وجود لا استقلالى و لا تعلّقى بل وجوداتها ليس الاّ تطوّرات الحقّ باطواره و تشأناته بشئونه الذّاتيّة».[7]حكيم سبزوارى در ذيل اين عبارات چنين مى گويد:«اى لها وجود رابط لا رابطى كما سبق»: يعنى ماسوى الله همانطور كه گفته آمد، داراى وجود رابطند نه رابطى و ناعتى.
چون مشائيان به تباين وجودات معتقد شدند براى ممكن وجودى مغاير با وجود واجب تعالى در نظر گرفتند، در نتيجه وجود ممكن را رابطى تلقى كردند. در حالى كه بنابر اصالت وجود واعتبارى بودن ماهيت آنچه منسوب به واجب تعالى است وجودات و مراتب آنهاست كه شامل وجود مقيد و وجود مطلق مى گردد. منسوب چيزى جز صرف ربط و فقر و تعلّق صرف نيست. «من حيث[8] كون الشىء رشحّى الوجود، ظلّى التّجوهر، استنادىّ الحقيقة، تعلّقى[9] الذّات.»
نشئه وجود، تنها مشتمل بر يك وجود واحد مستقل است كه واجب تعالى است و ساير وجودات همه روابط و نسب و اضافات همو هستند.[10] اين نظريه صدرالمتألهين مبناى كليدى امّهات مباحث حكمت متعاليه و با صبغه عرفانى كه بخود گرفت رازگشاى دهها معّماى هستى شناسى و شناختشناسى گرديد. با اين سخن كه جميع موجودات امكانى عين الربط و عين التعلّق به وجود صرف حقيقى و فاقد هرگونه هويت استقلالى هستند، در حكمت صدرائى ديگر نمى توان پديده هاى عالم هستى را بعنوان ذواتى منفصل و حقايقى مستقل فرض نمود. زيرا تعلّق بالغير و صرف ربط بهيچوجه، طرفى از وجود نمى بندد، چون هميشه براى غير است نه براى خود.
امكان فقرى يكسره رابطه ميان علت و معلول و ربط حادث و قديم را ـ كه معركه آراء متضاد در فلسفه شرق و غرب بوده و هست را ـ با ديگر متفرعات آندو متحوّل ساخت و نگرش جديدى را در منظر تفكّرات فلسفى قرار داد و زمينه اى نوين و بديع براى پويايى هرچه بيشتر مباحث فلسفه اسلامى در حكمت متعاليه فراهم ساخت، و ابواب جديدى را در فلسفه براى هميشه مفتوح گذاشت تا حكمت متعاليه همچون گذشته بتواند در مقايسه با ديگر مكاتب فلسفى برترى خود را نشان دهد و در ضمن در آينده پابپاى تئوريهاى علمى جديد بويژه فيزيك كوانتوم حركت كند بگونه اى كه هم اكنون، نظريه وجود رابط او كه بتعبير ما شبكه سيستمى پديده هاى هستى شناسى اوست، سخنانى بيشتر و فراتر از آنچه فيزيك كوانتوم جديد در مبانى نظرى هستى شناسى ـ بويژه در قلمرو اتمپاره ها طرح مى كند، ـ براى گفتن دارد، كه ما در اين مقاله با توسّعى كه براساس مبانى فلسفه او قائل شده و طرحى نو كه در اين زمينه افكنده ايم، براى بهتر روشن شدن مباحث او به بعضى از نكات بصورت تطبيقى اشاره خواهيم كرد و زمينه مساعدى را براى تحقيقات بيشتر، هم در قلمرو فيزيك جديد و هم در قلمرو فلسفه، در معرض ديد انديشمندان قرار مى دهيم.
ما در اين مقال با بسط ديدگاه ملاصدرا در مبانى اصالت وجود، تصوير نوينى را در معرض پژوهشگران مى گشاييم تا بهتر از پيش بتوانيم گستره فرازمانى افكار او را معرفى كنيم: شبكه سيستمى هستى شناسى او نه تنها مى تواند درتحليل مبانى نظرى فيزيك جديد بويژه فيزيك كوانتمى قرار گيرد، بلكه در طيفى وسيعتر، فلسفه وجود ربطى و امكان وجودى وى در جهان امكان مى تواند عامل پيوند ميان تمام مراتب هستى باشد.
براى نمونه وابستگى معلول به علت و حادث به قديم و اتحّاد عاقل و معقول و وحدت اضداد، استمرار فيض، نظريه انبساط جهان، آنتروپى، حركت جوهرى، معاد و عوالم هستى و دهها مسئله ديگر، همه تحت شبكه سيستمى وجود رابط قابل تحليل و تبيين مى باشند. عدم ضرورت طرفينى (لاضرورت وجودى و عدمى) عاليترين زمينه بالقوه گى براى دريافت اشراقات مستمر الهى در وضع نامشخص جهان امكان و لاتعيّن است.
استمرار هستى در راستاى تعيّن مطلق با وحدت حقيقيه از يكطرف و لاتعيّن نسبى كه خود مرتبه نازله تعيّن مطلق با وحدت حقيقيه است از طرف ديگر، مبناى استوار و نظريه كلى جهان خلقت و فلسفه آفرينش است كه مى تواند باگستره خود نظريات علمى مقرون به حقيقت را پوشش دهد و زمينه را براى توسعه هرچه بيشتر جهان شناسى فلسفى و علمى فراهم نمايد.
پديده هاى هستى در قلمرو وجود رابط خود را بصورت شبكه مرتبط و همبستگى كلّى نشان مى دهند و جز از اين طريق هيچ پديده امكانى و محتمل، توانائى باشندگى را ندارد. تمام ممكنات بخاطر نياز و وابستگى و بجهت اينكه موجوديتشان براى غير بودن و تعلّق به غير داشتن است، تعيّن خود را در عدم تعيّن و اقتضاى خويش را در عدم اقتضا و نشانه هستى خود را در صرف همبستگى به او كه فياض است و طبيعت خود را به صرف تمسّك به عروة الوثقاى منشأشان مى يابند. شگفتا كه ديدگاه فلسفى فراگير صدرا ناخواسته جولانگاه انديشه هاى برونگرايانه علمى نيز گرديد و در فيزيك نوين بازتابى قابل بررسى پيدا كرد. در اين نظريه شبكه سيستمى هيچ پديده امكانى را چه مادّى و چه مجرّد نمى توان خارج از آن ملاحظه نمود. بعلاوه هم او براى هريك از مراتب هستى ويژگيهاى خاصّى را ذكر مى كند كه از جمله ويژگيهاى مادّى علاوه بر ارتباط تنگاتنگ پديده ها براساس نظريه همبستگى و اين نه آنى بودن وضع عوالم هستى، حركت جوهرى را مى توان نام برد.
از نظر اينجانب وجود رابط، با توجه به مراتب و عوالم هستى و بعبارتى نسبت به متعلق خود، خود نيز ذومراتب و داراى شدّت و ضعف است. وجود رابط در عالم مادّى بعلّت بعد بيشتر از وجود صرف از ابهام و عدم تعيّن و بيثباتى بيشترى نسبت به وجود رابط در عوالم ديگر برخوردار است
«انّ للموجودات مراتب فى الموجوديّة; للوجود نشئات متفاوته، بعضها أتّم و أشرف و بعضها أنقص و أخّس كالنّشأة الإلهيّة و التّعلقية و الطبيعية و لكل نشأة احكام و لوازم و تناسب تلك النشأة، و يعلم أيضاً أنّ النشأة الوجوديّة كلّما كانت أرفع و أقوى كانت الموجودات فيها الى الوحدة و الجمعيّة اقرب، و كلما كانت أنزل و أضعف كانت الى التكّثر و التفرقة و التّضاد أميل، فأكثر الماهيات المتضادة فى هذا العالم الطبيعى، و هو أنزل العوالم، غير متضادة فى العالم النفسانى، و كذا المختلفات فى عالم النفس، متفقة الوجود فى عالم العقل،… فما ظنّك بالعالم الربوبى و النشأة الألهيّة فى الجمعيّة و التأحد؟ فجميع الأشياء هناك واحد و هوكلّ الأشياء بوحدته من غير ما يوجب اختلاف حيثيّة.»[11]
با نفى رابط و همبستگى اشياء، وحدت شبكه اى و مجموعه اى آنها از ميان خواهد رفت، گرچه رابط مايه همبستگى پديده ها است ولى خود بهيچوجه يكى از طرفين ارتباط را تشكيل نمى دهد; بلكه از آنجا كه تمام مراتب وجودى عالم نسبت به مرتبه اعلا و ادنى قرار مى گيرد باينجهت عين ربط به آنها تلقى مى گردد و ربط و همبستگى و اضافه صرف، خود در هاله اى از نسبيت قرار مى گيرد و هر مجموعه اى، شبكه ارتباطى خاصّ عالم خود را تشكيل مى دهد; وگرنه خود معناى رابط و همبستگى بدون اين تفسير و توجيه تحققى نخواهد داشت.
با اين توصيف همبستگى مراتب هستى با يكديگر در تحت عنوان وجود رابط حاكى از اضافه اشراقى بودن پديده هاى هستى است كه حاصل تعلّق داشتن به يك وجود مستقل بوده كه همان وجود صرف و كمال صرف الهى است و گرنه در صورتى كه اضافه مقوله اى باشد حاصل نسبت دو وجود مستقل است كه با توجّه به توضيحات فوق با فرض ما تخالف دارد. در اينصورت نوع ربط و اضافه پديده ها حرفى و اشراقى است نه مقوله اى.
مقوله اضافه اشراقى و نسبت آن چنان فراگير است كه هيچ شىء از اشياء از آن خالى نيست، نسبت حقايق امكانى و وجودات تعلقى در هر مرتبه و عالمى كه باشند در مقايسه با حقيقت وجود صرف، نسبت نيستى به هستى است،[12] زيرا هويت كه عبارت است از حقيقت وجود، به ذات الهى اختصاص دارد و از ساير اشياء قابل سلب است و بنابر سخن گرانبهاى حضرت جعفربن محمدالصادق (ع): «هوالشّىء بحقيقة الشّيئيّة».[13] باز ملاصدرا در مجلّد ديگر اسفار در بحث «فى عموم التضايف» اظهار مى دارد اتصاف هريك از موجودات بصورت اضافه و سلب است و هيچ موجودى نيست كه فاقد نسبت و تعلّق به غير باشد و اين همبستگى به غير از طريق عليّت يا معلوليت يا طريقى ديگر است. در مقام تقابل شيئى از اشياء ديگر از آن قابل سلب است و حتى واجب الوجود از جنس تقابل تضايف خالى نيست. «فتقابل التّضايف لايخلو عن جنسه شيئى من الأشياء حتى واجب الوجود فانّه مبدأ الأشياء …»[14]
از يك طرف با توسّعى كه براى وجود رابط با استفاده از مباحث متنوع و پراكنده ملاصدرا در كتاب اسفار قائل مى شويم، شبكه سيستمى پديده هاى هستى شناسى او تسّرى در همه عوالم دارد و هيچ يك از عوالم از اين موضوع مستثنا نيست، از طرف ديگر در فيزيك جديد تنها شبكه سيستمى مشتمل بر پديده هاى مادى موجى – ذره اى است، بنابراين ما تنها بازتاب نظريه همبستگى پديده هاى هستى ملاصدرا را در عالم مادّى مورد بحث و مقايسه قرار مى دهيم. باز در مى يابيم كه قلمرو پديده هاى مادّى در تئورى ملاصدرا وسيعتر از ديدگاههاى نظرى فيزيك جديد است. براى مثال عدم تعيّن در موضوع حركت جوهرى سرانجام در سلسله ارتباطات هستى به وجود صرف منتهى مى گردد و موقعيت خود را در همبستگى طولى وعرض شبكه پديده ها مستحكم مى يابد. در صورتى كه عدم تعيّن در فيزيك جديد تكيه گاهى متعيّن و مشخّص ندارد و معلق در شبكه همبستگى بيپناه وامانده است. زيرا مجموعه وجود رابط از نظر ملاصدرا بشرح زير است:
RE = R.S.M
ماده. نفوس. عقول = وجود رابط
عدم تعيّنI ــــ ECامكان وجودى
امكان وجودىEP ــــ RNعدم نسبى
عدم نسبى RN ــــ Iعدم تعيّن
شماى شبكه سيستمى يا وجود رابط و نشئآت آن
اضافه ــ امكان فقرى ـــ عدم تعيّن ـــ
وجود رابط ـــ عدم نسبى ـــ امكان وجودى ـــ نسبت
نشأه عقلى نشأه عقلى
نشأه نفسى نشأه نفسى
نشأه طبيعى
طرفين اين همبستگى متضايف در حقيقت هستى و نيستى است، البته نيستى در اينجا عدم نسبى و امكان مى باشد.
ب : بازتابهاى نظريه ملاصدرا در جهانشناسى فيزيك نوين:
از جمله وجوه اختلاف و تفاوت فيزيك جديد كلاسيك يا (فيزيك نيوتونى) با فيزيك كوانتومى، نحوه نگرش آندو به پديده هاى مادى است كه شامل: اتم و اتمپاره هاى آن چون الكترون، پروتون … مى شود كه در اصطلاح متكلمان پيشين به جواهر فرد تعبير شده است. فيزيك كلاسيك نيوتونى پديده هاى مادّى و حوادث ناشى از آنها رامستقل و با هويّتى متمايز از يكديگر در نظر گرفته و براى هريك تعيّنى خاصّ قائل شده است. در فيزيك جديد، استقلال پديده هاى مادّى تضعيف شده و هريك از پديده ها بصورتى مرتبط با جهان اطراف و پديده هاى پيرامونش همبستگى پيدا مى كند.
وايتهد فيلسوف انگليسى در فلسفه خود بجاى شيىء (كه در گذشته متحيّز در مكانى خاصّ منظور مى شد و هم آن بطور ثابت در آنات ادامه مى يافت) واژه رويداد، واقعه و حادثه را تحت عناوين event و Occasion، و در مورد مجموعه مرتبط، واژه ارگانيسم Organism را بكار برده است. براين اساس هريك از علوم نتايج خاصّ ارگانيسمى هستند و تفاوت آنها تنها بسادگى و پيچيدگى ارگانيسمبستگى پيدا مى كند. همچنين او قلمرو امكان را Eternal Objectو قلمرو واقعيات را Events تعبير كرده و هر تحققى را يك محدوديت تلقى نموده است.[15]
ملاصدرا نيز در قرن 17 براساس نظريه همبستگى پديده هاى هستى در پرتو وجود رابط فلسفه و علوم را در طول يكديگر قرار داده و تفاوت آنها را از حيث تفاوت در مرتبه دانسته است. بهرحال وايتهد واژه event را در مفهوم بسيار كلى بصورت يك شبكه وقايع و حوادث مرتبط واقعى كه در قالبى خاص در يك مقياس وسيع بهم پيوسته nexusاست، بكار مى برد.[16] ماكس پلانك ( Max Plank) مى گويد: «در مكانيك جديد دستيابى به قوانينى ثابت و كافى كه در پى آن هستيم محال است مگر آنكه سيستم فيزيكى را بصورت يك كل نظاره كنيم». در «نظريه ميدان» مكانيك جديد هر ذرّه خاص از سيستم، بمعنايى در هر لحظه معين، همزمان در هر جزئى از فضاى اشغال شده توسط سيستم، باشندگى دارد. اين باشندگى همزمان نه فقط در مورد ميدان نيروئى كه ذرّه مزبور در آن احاطه شده، بلكه در مورد جرم و قوه نيز، مصداق پيدا مى كند.
تئورى[17] كوانتوم، جهان را مجموعه اى از اشياء فيزيكى نمى داند بلكه «شبكه اى» از پيوندها ميان اجزاء يك كل تلقى مى كند. «پس جهان به بافتنى پيچيده از رويدادها مى ماند، بافتنى كه در آن ارتباطهاى گونه گون بر روى يكديگر قرار مى گيرند و يا تركيب مى شوند و بافت كل را بهوجود مى آورند.»[18] «كما انّ الضّرورة الأزليّة مساوقة للبساطة و الأحديّة و ملازمة فردية و الوِتريّة، فلذلك الإمكان الذّاتى رفيق التركيب و الإمتزاج و شفيق الشركة و الازدواج. فكلّ ممكن زوج تركيبى إذ الماهيّة الإمكانيّة لاقوام لها الاّ بالوجود. و الوحدة الإمكانى لا تعيّن له إلاّ بمرتبة من القصور و درجة من النّزول ينشأمنها الماهيّة و ينتزع بحسبها المعانى الامكانيّة و يترتّب عليها الآثار المختصة.»[19]
همچنين صدرا در اين زمينه مى گويد تمام حقايق امكانى از جهت طبيعت، بالقوه و از جهت ارتباط با علتشان بالفعل مى باشند. آنها از حيث ماهيت ليسيّت صرف و از حيث وجود علت تام خود، وجود مفاض از ناحيه حضرت او مى باشند. در نتيجه پديده هاى امكانى مصاديقى براى مفهومى مركب از معناى بالقوه و معناى بالفعل بصورت توأمان خواهند بود،[20] و وحدتى كه دارند از نظر بساطت ضعيف يعنى وحدت آنها نوعى از اتحاد است و مفهوم اتحاد عبارت است از تركيبى كه از جهتى واحد و از جهتى كثير باشد. وحدت ممكنات پرتوى است از وحدت صرف الهى كه بترتيب نزولى وحدات از مقام الهى به عوالم عقلى افاضه مى گردد و سپس به نفوس و بعد به وحدت صور و وحدت اتصالى جسمى كه بالقوه داراى كثرتى است كه اتحادى با وحدت پيدا نمى كند و پيوسته وحدت خود را در مراتب عاليتر وجود مى يابد. هر موجودى كه وحدتش كاملتر باشد به وحدت حقّه حقيقيه حق نزديكتر خواهد بود. با اين وصف هر ممكن الوجودى برحسب ماهيت مفهومى است كلى كه مشتمل بر امكانات بسيار و وجودات متعدد مى باشد. هيچ پديده امكانى در عالم خارج تحقق ندارد مگر اينكه تحت يك طبيعت كلى ذاتى يا عرضى (مجموعه يا ارگانيسم) قرار گيرد بگونه اى كه از نظر معنا و مفهوم از اشتراك افراد با خود ابائى نداشته باشد. «و ما من شخص إمكانى الاّ و هو واقع تحت طبيعة كليّة ذاتيّة او عرضيّة لايأبى معناها أن يكون هناك عدّة افراد تشترك معه فيها و إن امتنع ذلك بحسب اُمر خارج عن طبيعتها- فإذن لاوحدة و لافردانيّة لممكن ما على الحقيقة، بل انّما هى بالاضافة الى ماهو اشدّ كثرة وأوفر شركا.»[21]
گرچه بافتهاى انرژى در دنياى زير اتمى، ساختهاى اتمى و ملكولى پايدارى را پديد مى آورند و به ماده در سطح ميكروسكپى جسميت مى دهند، و ما از اينرو گمان مى كنيم جهان از جواهر مادى و جواهر فرد تشكيل شده است; و همچنين اگرچه اين چنين تصّورى نتايج مفيدى نيز در بر دارد و از آنها در تكنولوژى و علوم بهره هاى فراوان مى توان گرفت، ولى در حقيقت اين نكته را نبايد ناديده گرفت كه آنچه را ما اتم مى ناميم از واژه هاى نظرى (Theoretical Term) است و خود از ذرات بيشمارى تشكيل شده كه هويت مادّى ندارند. در اين ذرات، ما جوهرى مادى بدست نمى آوريم، بلكه آنچه متعلق اين ذرّات است زمينه بهم تنيده ديناميكى است كه پيوسته در تغيير و تبديل است، و گويى كه بنيان ماده و انرژى در تكاپو و در رقص و جنبش دائمى و باصطلاح ملاصدرا به حركت جوهرى خود ادامه مى دهد.
اين رقص كيهانى و حركت جوهرى ذرات زير اتمى بنحو ديگرى در كل جهان نيز جريان دارد[22] و در هر مرتبه اى از مراتب هستى بگونه اى مطابق با عالم خود عمل مى كند، آنجا كه به آن ماده اطلاق مى گردد از نظر ملاصدرا حركت جوهرى همبستگى آنرا با ديگر مراتب تضمين مى نمايد و در مراتب بالاتر تجدّد امثال و بطور كلى سريان و جريان عشق وابستگى به مبدأ فياض در هر پديده اى از پديده هاى عالم هستى بگونه اى براى غير زيستن و در جهت غير بودن را نشان مى دهد. از منظر فيزيكدانان معاصر، آنچه ما آنها را اشياء مى ناميم در واقع نقشها و بافتهايى در فرايند جدائى ناپذير كيهانى هستند و نيز اين نقشها سرشتى ديناميك و متغيّر دارند. در فيزيك زير اتمى، جرم، ديگر وابسته به جوهرى مادى نبوده، بلكه بگونه اى از انرژى بشمار مى آيد. اما انرژى نيز به فعاليت كنائى و به فرايند وابسته است و مقياسى از كنائى دانسته مى شود. ذرات زير اتمى نقشينه هائى ديناميك هستند و بيش از آنكه مادى باشند سرشتى «فرآيندگونه» دارند. اپنهايمر فيزيكدان معاصر مى گويد: «مثلا اگر بپرسيم آيا موقعيت الكترون همان است كه بود بايد بگوييم خير، اگر بپرسيم آيا الكترون در جنبش است بايد بگوييم خير، اگر بپرسيم آيا الكترون در سكون است بايد بگوييم خير، اگر بپرسيم آيا الكترون در جنبش است بايد بگوييم خير.»[23]يعنى هاله اى از كليّت، ابهام، عدم تعيّن، در هم تنيدگى، بافت مادّه ما را بر آن مى دارد كه جايگاه خاصّى براى آن نتوانيم تشخيص دهيم و تنها اين نه آنى را بعنوان تشخصّ و تعيّن مادّه معرفى كنيم. اين امر چيزى جز حاصل پيوستگى و ارتباط پديده ها نيست بلكه ساختار مادّه چنين كيفيّتى را اقتضا مى كند. سيستمهاى زمانى – مكانى عبارتند از نظاممنديهاى ارتباطات و همبستگيهاى درونى متقابل وجودات و حقايق هستى.[24]
“For – One’s – selfness” becomes “for – the others – and – for – the totality”. Every thing that in any sense exists has two sides, namely, it’s individual self and its Signification in the universe.” [25]These two Poles Cannot be apart. Each finds its fulfillment in the other via their dialectical relation.[26]
واقعيت از ديدگاه هايزنبرگ عبارت است از عالم امكان و قلمرو بالقوگى، بنحوى كه هيچ چيز با اطمينان و يقين قابل پيش بينى نخواهد بود.[27]
در شبكه سيستمى پديده هاى هستى، ملاصدرا در ساختار وجود رابط و همبستگى مراتب با يكديگر كه بتعبيرى همان تشكيك در مراتب ظهور وجود است، به نتايج فلسفى متعدد دست پيدا كرد. از آنجا كه او، همانطور كه قبلا گفته شد، تفاوت فلسفه و علم را تفاوت در مرتبه و آنها را در طول يكديگر تلقى مى كرد مى توانيم نتايج فلسفى او را در اين راستا به نتايج علمى نيز تعبير كنيم و همانگونه كه اين امر در بررسى هاى تطبيقى ميان نظريات او با روند فيزيك جديد در مباحث قبلى مشاهده گرديد، جا دارد كه به نمونه هاى كليدى ديگرى در مطالب بعدى اشاره اجمالى داشته باشيم:
1 – موضوع حركت جوهرى و عدم تعين:
علت اينكه فلاسفه مشائى و اشراقى حركت جوهرى را نپذيرفتند بيشتر بدين جهت بود كه از نظر آنها موضوع حركت جوهرى نيز دستخوش تغيير مى شود و با مشكل عدم بقاء موضوع روبرو مى گردد. يكى از علل ردّ حركت جوهرى از نظر مشائيان اين بود كه آنها به تباين وجودات قائل بودند و اشراقيان به اصالت ماهياتى كه متباين بالذاتند.
گرچه حركت اگر جوهرى باشد نيازى به موضوع ندارد و آنجا كه براى حركت موضوعى طلب مى كنيم حركت در اعراض است، و بزرگانى همچون علامه طباطبائى اشاره به آن داشته اند، ولى باز ملاصدرا طالبان موضوع حركت جوهرى را بيبهره نگذاشته و پاسخهاى شافى و بسنده به آنها داده است. او مى گويد نظر به اينكه اشياء پيوسته در حال حركت و شدن هستند و سكونى ندارند، پس نمى توان براى آنها ماهيت بالفعل در نظر گرفت. بلكه ماهيات متصور براى آنها بصورتى بالقوه و بصورتى نامتناهى است همانگونه كه در فيزيك كوانتمى نمى توان موقعيت ماده را در مكانى معين و زمانى خاصّ تشخيص داد و پيش بينى كرد. حتى ماهيتى كه ذهن براى شيىء انتزاع مى كند، نتيجه تصور سكون و با فرض سكون شيىء است، و گرنه شيىء در حال حركت، هيچ ماهيتى متعيّن ندارد.
نكاتى را كه ملاصدرا در باب حركت اشتدادى بيان داشته مى توان مشابه آنرا در نتايج فلسفى فيزيك كوانتومى راجع به موجى – ذره اى بودن ماده پيدا كرد. آنچه آنجا عدم تعيّن بود اينجا نيز عدم تعيّن است. آنجا ماده از جهتى ذرّه و باعتبارى موجى شكل مى نمود و گاهى آنجا بود و گاهى نيست مى نمود; اينجا هم پديده هاى هستى در شبكه سيستمى صدرا امر واحد متصّل و مستمرى است كه پيوسته و مدام داراى مراتبى متنوع و گوناگون بوده و فانى و موجود مى شود.
وجود در عالم امكان كه امرى واحد و مستمر مى نمايد باعتبارى باقى و باعتبارى فانى مى باشد. اگر بگوييم آن موجود است باعتبار ربط به مبدأ صحيح است و اگر بگوييم معدوم است باعتبار امكان ذاتى باز صحيح مى نمايد. «و ما اعجب امر الحركة فى الوجود».
نتيجه اينكه در حركت جوهرى نه انواع غيرمتناهى و نه انقلاب ذاتى، هيچيك محال نيست بنابراين، صدرا موضوع حركت را امرى بالفعل محض و يا امرى بالقوه محض تلقى نمى كند، بلكه موضوع حركت جوهرى را مركب از «مما بالقوة و مما بالفعل» امرى بالقوه و بالفعل بصورت توأمان تصور كرده است. «موضوع كل حركة و إن وجب أن يكون باقياً بوجوده و تشخصه إلاّ أنّه يكفى فى تشخيص الموضوع الجسمانى أن يكون هناك مادّة تتشخصّ بوجود صورة ما و كيفيّة ما و كميّة ما فيجوز له التّبدل فى خصوصيات كلّ منه».[28]
امروز از ديدگاه دانشمندان فيزيك بودن و شدن دو وجه متخالف هستى نيست بلكه دو سيماى واقعيت و هستى بشمار مى رود.[29]
Thus, becoming is for the purpose of being (Signification in the universe) and being is for the purpose of novel becoming (the emergent individual Self). It is rather, the “growing together” (Con – Crescence) of objects to Create a novel Subject which enriches the many from which it springs. The many become one and are increased by one.[30]
وايتهد در كتاب معروف خودProcess and Reality and جمله بسيار پر محتوايى دارد كه از بس جالب است، در اينجا عين عبارت او را ذكر مى كنيم:
There is becoming of continuity, but no Continuity of becoming.[31]
يعنى در جهان هستى صيروت و شدن استمرار و تداوم مشاهده مى گردد، نه تداوم شدن. براى اعراض از تطويل كلام تحليل مبسوط اين عبارت را در مقاله اى ديگر بيان مى كنيم. صدرا مى گويد «من تحقيق تجدّد الأكوان الطبيعيّة الجسمانيّة و عدم خلوها فى ذاتها عن الحوادث، فالفيض من عندالله باق دائم، و العالم متبدل زائل فى كل حين و انّما بقاؤه بتوارد الأمثال كبقاءالنفوس فى مدة حياة كلّ واحد من النّاس، و الخلق فى لبس و ذهول عن تشابه الأمثال و تعاقبها على وجه الإتصال.» [32] جهان خلق پيوسته در اندر كنش مداوم با يكديگر در حركت و عالم در هر آن در حال تغيير و تبديل است و استمرار فيض الهى همچنان مدام از طريق توارد و تعاقب امثال، بقاء آن را تضمين مى نمايد. بتعبيرى ما در جهان فيزيكى براساس نظر همبستگى پديده ها و همينطور در هستى شناسى ملاصدرا براساس همبستگى وجودات رابط كه صرف اضافه اشراقى هستند، متعلق واحد و متعينى براى مشاراليه «اين» و «آن» نداريم، بلكه متعلق «اين» و «آن» در جهان فيزيكى و فلسفه صدرايى مجموعه بهم پيوسته و نامتعين ارتباطات و همبستگى هاست.
2 – رابطه و همبستگى متقابل ذهن و عين:
كيفيت همبستگى ذهن و عين در فلسفه سابقه ديرين دارد و هم به وجود شناسى و هم به شناخت شناسى مربوط مى گردد. از آنجا كه مبناى فلسفى ملاصدرا اصالت وجود است ذهن و عين براين اساس هريك مرتبه اى از هستى را تشكيل مى دهد و چون آنها از يك سنخ هستند تقابل آندو ذاتى و بصورت متباين نيست. از طرفى هر مرتبه اى از مراتب هستى كه از وحدت بيشترى برخوردار باشد كمالش بيشتر خواهد بود و نسبت به مبدأ خويش كه از وحدت تامّه حقه حقيقيه برخوردار است، قرب بيشترى خواهد داشت. در نماى ترسيم شده وجود رابط، اين ارتباط و همبستگى ميان نشئات مختلف آن مشخص گرديد.
ملاصدرا براساس اين همبستگى ميان مراتب هستى به حلّ معضلات بسيارى از مسائل فلسفى پرداخت كه از جمله آنها مسئله اتحاد عاقل و معقول و شاهد و مشهود و متخيّل و متخيّل و حاس و محسوس بود. بنظر او مخالفان اتحاد عاقل و معقول چون ابن سينا و ديگران، اتحاد عاقل و معقول را اتحاد ميان دو امر متباين يا دو امر متحصّل فرض نموده اند در صورتيكه اتحاد عاقل و معقول اتحاد ميان دو امر متباين نيست بلكه اتحاد ميان امرى متحصل و امرى نامتحصل است. معقول و معلومى كه با عاقل اتحاد دارند معقول و معلوم بالذاتند كه امورى متضايف مى باشند.
ملاصدرا با نظريه اتحاد عاقل و معقول نقش ذهن را در تصوير پديده هاى هستى هم در قلمرو وجود و هم در قلمرو معرفت بسيار مؤثر مى داند و همانطور كه در عالم خارج با تأثر از عرفا محوريت را به انسان كامل اختصاص داد، در قلمرو ذهن و معرفت شناسى نقش نفس عاقل را در تمام مراتب ادراك اعم از حسّى، تخيّلى و توهّمى و تعقّلى بعنوان عامل برتر معرفى مى كند. نقش انسان كامل در پديده هاى هستى و در گستره جهان خلقت قرنهاست كه براى هر سالك راه معرفت و عرفان آشناست. بينش عرفانى هرگز با مشاهده برونگرايانه محض بدست نمى آيد. شناخت عرفانى حاصل شركت سالك در موضوع شناخت است. عارفان از اين مرحله نيز فراتر رفته و مى گويند كه براى شناخت جهان بايد با جهان امتزاج يافت و با آن يكى شد. نظريه اتحاد عاقل و معقول كه متأثر از اين نگرشهاى عرفانى است، حاكى از نوعى اتحاد ميان متعلق شناخت بعنوان معقول بالذات و عاقل مى باشد. موضوع اصلى شناخت معلوم بالذات است نه معلوم بالعرض عينى و خارجى .
ارتباط ذاتى در جهان پديده هاى هستى كه يكى از وجوه مشترك ديگر فيزيك جديد ونگرش هستى شناسى ملاصدرا در وجود رابط پديده هاست، شامل مشاهده گر و روان او نيز مى گردد. ماده در سطح اتمى در فيزيك جديد، تنها بر حسب چگونگى ارتباط ميان فرآيند آماده سازى شيئى و آزمايش بر روى آن مى تواند مورد بررسى قرارگيرد. بنابراين، شيوه شناخت و نتيجه آن در نهايت به شخص ناظر و حالت ويژگيهاى روانى او مرتبط مى شود. در فيزيك اتمى، وجود شخص ناظر نه تنها براى مشاهده و اندازه گيرى شيىء لازم است، بلكه براى تعريف خواص اشياء نيز ضرورى است.[33] در فيزيك اتمى نمى توان از خاصيت يك شيئى بطور مطلق سخن گفت. تعريف خواص اشياء از اين ديدگاه، بستگى به شخص ناظر دارد، و بنا به گفته هايزنبرگ: «علم طبيعت تنها توجيه و تفسير طبيعت نيست بلكه جزئى از اندركنش خود ما با طبيعت است.[34] آنچه ما مشاهده مى كنيم خود طبيعت نيست بلكه آن طبيعتى است كه در معرض پرسش ما قرار گرفته است.» در فيزيك[35] كوانتوم توصيف اشياء مبتنى بر فرض اشياء مستقل نيست بلكه الگوهاى فكرى شخص در تصوير كيفيت پديده هاى عينى مؤثر است. فيزيك كوانتوم شعور و آگاهى ناظر محقق و پژوهشگر را وارد قلمرو تحقيقات فيزيكى كرد. پالى (Pauli) تأكيد بسيار داشت كه در حقيقت، در هر مشاهده اى اندركنش ميان مشاهده، شيئى مورد نظر و آگاهى و ذهن مشاهده گر مفروض مى باشد.
در فيزيك[36] جديد محقق نمى تواند نقش تماشاچى بيطرف را داشته باشد، بلكه ناگزير درگير جهانى مى شود كه در پى شناخت آن است; و از اين جهت در خواص موضوع مورد بررسى و پژوهش خود تأثير مى گذارد. اصل عدم حتميت و يا عدم تعيّن (Indeterminancy) هايزنبرگ متوّجه همين معناست. يعنى انتخاب ما در تعيين يكى از دو كميّت (Momentum) و يا موقعيت ذره مادى و ناتوانيمان در تعيين همزمان هر دو كميّت، حاكى از عدم قطعيّت شناخت ما نسبت به وضعيت اتمها و سرعت آنها در هر لحظه مى باشد. با استقرار دستگاهى كه يكى از آندو كميّت را بسنجد مشاهده گر و محقق از استقرار دستگاه كميّت دوّم جلوگيرى كرده است. افزون براين اندازه گيرى وى حالت الكترون را تغيير خواهد داد و جهان از آن پس ديگر جهانى نخواهد بود كه پيش از اندازه گيرى بوده است. براى تشريح واقعه اى كه رخ داده بايد كه واژه قديمى «مشاهده گر» را حذف كنيم و بجاى آن واژه جديد «بازيگر» را بنويسيم. از آن پس جهان بگونه اى بس شگفت يك جهان بازيگرانه است.[37]
در اينصورت «واضح است كه امكان ندارد بتوانيم بطور دقيق بين خود پديده ها و درك آگاهانه آنها تمايز قائل شويم.»[38]
در تئورى كوانتا هر نظر و ملاحظه اى مستلزم عبور يك كوانتوم كامل از شيئى منظور به شخص ناظر است و نقل يك كوانتوم كامل بين آندو ارتباط ناچيزى نيست، يعنى بمحض اينكه چيزى را مشاهده كرديم و يا چيزى حواس ما را تحت تأثير قرار داد، آن چيز ديگر شيئى سابق نيست زيرا تا از آن چيز كوانتومهايى وارد آگاهى ما نشود معرفت ما نسبت به آن شيئى امكان پذير نخواهد بود. پس آنچه اكنون از شيئى ادراك مى كنيم آن شيئى نيست كه بود و همچنين آنچه از شيئى در لحظه دوّم ملاحظه مى گردد چنانكه هست، شناخته نخواهد شد. آنچه در اين مقوله قابل تأمّل مى باشد اين است كه مورد مشاهده در رابطه شاهد و مشهود يا ناظر و منظور مطرح نيست بلكه نفس «رابطه» مورد نظر است و اين امر در قلمرو دنياى اتم موجب اختلافات فاحش و نگرش هاى گوناگون شده است، اگر چه در قلمرو جهان با تسامح اين تغييرات ناچيزند و در محاسبات مى توان آنها را ناديده انگاشت.
در اينجا لازم است متذكر گرديم كه اصل عليّت مبتنى بر فرض استقلال شاهد و مشهود و ناظر و منظور است و از طرفى با وجود فوتونها و الكترونهاى منفرد و مستقل (و بقول متكلمان جواهر فرد) اصل عليّت در قلمرو امكان تحقق پيدا مى كند و قابل دفاع مى گردد. در قواعد مكانيك كلاسيك اصل عليّت صادق است ولى در فيزيك كوانتوم رابطه ضرورى ميان پديده ها براساس عليّت بيمعنا خواهد بود. اگر اصل عليّت بر شبكه ترتّب حوادث حكمفرما باشد ما هرگز از آن اطلاع نخواهيم داشت و به مكانيسم آن پى نخواهيم برد.[39]
در شبكه سيستمى پديده هاى هستى، ملاصدرا براساس اصالت و وحدت وجود و تشكيك در مراتب آن رابطه علّى را متناسب با اين اصول مورد ارزيابى قرار مى دهد و جز علّت تامه مطلقه حقتعالى بقيه علل را علل معده، و بصورت طولى تحت تأثير علت تامه مطلقه مى داند. و چون معلول را در هر مرتبه وجودى كه باشد مرتبه نازله علت دانسته است و يا از شئون خود علت معرفى مى كند، اصل عليّت بنحو كامل و رابطه ضرورى ميان سلسله علل طولى و مُعده و مجازى را در قلمرو كل خلقت براى پديده هاى عالم امكان مقدر به قضا و قدر حقتعالى گرفته است و گرنه وجود رابط كه صرف نسبت و اضافه و تعلق به حق است چيزى نيست كه از خود اثرى داشته باشد و نام علت را بعنوان عامل مؤثر برخود حمل كند. چون بسط موضوع عليّت براساس وجود رابط بعنوان يكى ديگر از ويژگيهاى شبكه سيستمى هستى شناسى ملاصدرا است و مقايسه آن با نظرات فيزيك كوانتوم و ذكر چندين مسئله ديگر در اين باب بطول مى انجامد از تحليل آن خوددارى مى كنيم و بحث آنرا به ديگر مقاله مى سپريم. تنها در خاتمه نتايج فلسفى هر دو قلمرو را كه از تحليل مطالب اين مقاله استنتاج مى گردد بصورت تطبيقى به اجمال متذكر مى گرديم تا خواننده خود به داورى بنشيند:
1 – در شبكه سيستمى پديده ها يكنواختى در طبيعت قابل اثبات نيست. تنها در نظر ملاصدرا وحدت و اصالت و تشكيك مراتب وجود مى تواند پشتوانه مستحكمى براى فرض يكنواختى در طبيعت باشد و گرنه در فيزيك كوانتوم، همبستگى پديده ها از نظر مبدأ و غايت گسسته خواهد بود و مبناى نظرى محكمى براى اصول خود نخواهد داشت.
2 – شناختهاى علمى ما در هر قلمرو نسبت به پديده هاى طبيعى، احتمالى و ابطال پذير و غير قابل اعتماد مى باشد.
3 – آنچنانكه بايد فرآيندهاى طبيعت در چارچوب زمان – فضا قابل توصيف نمى باشند.
4 – تقابل ناظر و منظور و شاهد و مشهود و عاقل و معقول كه مورد قبول نظر فلاسفه و فيزيك كلاسيك قديم بود معنا پيدا نمى كند و بايد آندو را در يك كلّ واحد و بهم پيوسته در نظر گرفت.
5 – اصل عليّت، استحكام خود را بطور مستقل در پديده هاى هستى از دست مى دهد.
6 – فيزيك كوانتوم، همچون ديگر علوم مى بايستى در تحقيقات خود اصل عليّت را بعنوان يك عامل مقدر فراپديده اى كه براى جهان هستى مقدر شده است، در نظر گيرد. با اين تفاوت كه در فيزيك كوانتوم اصل عليّت بايستى از مباحث معرفت انسان بصورت پيشينى در نظر گرفته شود نه اينكه اين موضوع آيينه تمام نماى عالم واقع باشد.
7 – در فلسفه ملاصدرا نه تنها اصل عليّت بعنوان يك پيشفرض براى هر تحقيقى در نظر گرفته مى شودبلكه منشأيت وجودى و عينى آن خداست. تأثير عليّت تحت اراده ازلى اوست كه بصورت سبب سازى و سبب سوزى قابل ملاحظه و بررسى است.
8 – در شبكه سيستمى پديده ها چون وجود رابط صرف اضافه و نسبت است عالم امكان صرفاً بالقوه و استعداد محض است و در سير استكمالى و حركت ذاتى چه بصورت حركت جوهرى يا تجدّد امثال مدام از مبدأ هستى نيرو مى گيرد و چون تقابل حق و خلق تقابل هستى و نيستى است از طرف نيستى انقطاع و از طرف هستى بخش اتصال و استمرار فيض مشاهده مى گردد; ليكن چون استمرار فيض مداوم و در هر آن نو و بديع و جديد است براى ما اين تداوم فيض قابل شناخت نيست.
9 – شناخت كامل هر پديده در هستى مستلزم شناخت تمام رابطه ها و همبستگى هاست و هرچه ناظر احاطه به همبستگى ها و ارتباطات بيشترى داشته باشد شناخت او به حقيقت نزديكتر و بالاخره شناخت كاملتر از وحدت بيشتر برخوردار است. بنابرين عاليترين مراتب ادراك مرتبه شهودى است كه شاهد بدون هيچ واسطه عينى و مفهومى عينى، وجود مشهود را در حضور خود بيابد.
10 – در مبانى نظرى علوم براساس نگرش ملاصدرا نوعى وحدت و همبستگى وجود دارد و اختلاف علوم با يكديگر از يكطرف و با فلسفه از طرف ديگر اختلاف در مرتبه وجودى و نوع همبستگى اجزاء موضوع مى باشد.
11 – دانش فيزيك نوين، در قرن بيستم بمرحله اى رسيد كه ملاصدرا در قرن هفدهم ميلادى مبانى نظرى آنرا در هستى شناسى خود بطور مبسوط و فراگير بيان كرد و اين مرحله را براى مباحث بيشتر پشت سر گذاشت.
12 – با تحليل و بسط نظريه ملاصدرا در اين باب مى توان زمينه مساعدى براى طرح مباحث نظرى علوم بويژه در فيزيك جديد فراهم نمود و از طرفى فلسفه صدرايى را بعنوان يك مكتب فلسفى پويا و قابل تكامل در جهان انديشه معرفى كرد و براى مباحث آن طرحى نو افكند.
پی نوشتها:
[1] – بايد اذعان كرد كه انگاره شبكه كيهانى بهم پيوسته از سده هاى پيش در مشرق زمين در زبان عرفانى براى طبيعت بكاررفته است. در آيين آريايى هندو، برهمن، رشته وحدت آفرين شبكه كيهانى و زمينه ابدى هر چيز دانسته شده است. تصور تمثيلى «تار و پود» جهانى در آيين بودا نيز نقش عمده اى دارد. آواتمسكاسوترا (Avatamsaka Sutra) يكى از متون اصلى شعبه بودايى مهايانا، جهان را شبكه اى كامل از پيوندهاى متقابل مى بيند كه در آن جملگى اشياء و رويدادها بگونه اى بس پيچيده، با يكديگر تعامل دارند. در شعبه اى ديگر از آيين بودا، مذهب تانتايى (Tantric) كه نامش از «بافتن» مشتق شده بخوبى نشانگر اين امتزاج و ارتباط جهانى اشياء در پديدارهاست . رك:
F. Capra, “The Tao of Physics” Fontana Paperbacks, London, 1983, p. 145.
[2] – طباطبايى، سيد محمد حسين، نهاية الحكمة، علقّ عليه شيخ محمدتقى مصباح يزدى،المجلدالأول،انتشارات الزّهراء،1363،ص77.
[3] – شيرازى، صدرالدّين، الحكمة المتعاليه فى الأسفار العقلية الأربعة، ج 1، داراحياء الثّرات العربى، بيروت، 1981، ص 79.
[4] – الاسفار، الجزء الاول من السفر الاول، ص 47.
[5] – همان، ص 329.
[6] – همان، ص 330.
[7] – همان، ص 47 و ص 305.
[8] – همان، رك: حاشيه حاجى سبزوارى بر الاسفار «الجزء الاول من السفر الاول» ص 330.
[9] – همان، ص 330.
[10] – نهاية الحكمة ص 79.
[11] – الاسفار، ج 8، الجزء الاول من السفر الثالث، ص 277.
[12] – رك: لمعات الهية، تأليف ملا عبداللّه زنوزى، چاپ دوم، مقدمه و تصحيح سيد جلال الدين آشتيانى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران، 1361، صص 220 – 217.
[13] – همان، ص 220.
[14] – الاسفار، ج 2، الجزءالثانى من السفر الاول، ص 121.
[15] – Jones, W.T. A History of Western Philosophy, Vol, 5, Second Edition, Revised, Harcourt Brace Jovanovich, Inc. N.y. 1975, p. 77.
[16] – Whitehead, Alfred North, Process and Reality, McMillan Publishing Co, Inc. N.y. 1969, p. 90.
[17] – Max Plank, “Where is Science going” George Allen & Urwin, London, 1933, p. 24.
[18] – W. Heisenberg, Physics and Philosophy, Allen & Urwin, London, 1963, p. 43.
[19] – الاسفار، الجزء الاول من السفر الاول، ص 186.
[20] – همان، ص 187.
[21] – همان، ص 187.
[22] – F. Chapra, The New Vision & Reality Towards Synthesis of Eastern Wisdom and Western Science in Ancient Wisdom and Modern Science, Stainlav Grof (ed), State University of New York Press, Albany, 1984, p. 138.
[23] – J.R. Oppenheimer, Science and the Common Understanding, Oxford University, London, 1954, pp. 42 – 43.
[24] – Kraus, Elizabeth M., The Metaphysics of Experience A Companion to Whitehead’s Process and Reality, N.Y. Ford ham University Press, 1974, p. 24.
[25] – Whitehead, Modes of Thought, N,y. Capricorn, 1958.
[26] – Process and Reality, p. 32.
[27] – Laurikainen, Kalervo V., The Message of the Atoms, Springer, 1997, p. 26.
[28] – الاسفار، ج 4، صص 88 – 87.
[29] – I. Lay Prigoginge, and I. Stengers, Order out of Chaos’ (Bantam Books, Toronto, 1984), p. 31.
[30] – Process and Reality, p. 32.
[31] – Ibid, p. 56.
[32] – الاسفار، ج 3، ص 328.
[33] – ر.ك: مقاله نويسنده: نقد و بررسى نتايج فلسفى كوانتوم، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تبريز، زمستان 1373، شماره هاى مسلسل 149 – 148، صص 56 – 40.
[34] – W. Heisenberg, Physics and Philosophy, p. 75.
[35] – Ibid, p. 57.
[36] – Laurikainen Kalervo V., The Message of the Atoms, Essays on Wol foang Pauli and the Unspeakable Springer, Helsinki University Press, 1994, p. 20.
[37] – J. A. Wheeler, in: “The Physicists Concept of nature” J. Mehra (ed.) D. Reidel, Dordrecht, Holland, 1973, p. 44.
[38] – Jammer, M., The Conceptual Development of Quantum Mechanics, Mc Graw – Hill, p. 176.
[39] – جينز،جى. اچ، فيزيك و فلسفه، ترجمه مهندس عليقلى بيانى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1361، صص243 – 242.