×
امروز شنبه ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ شمسی
  • شناسنامه مقاله

مولف :
شگيرو کامادا
زبان :
فارسی

زمان و مکان در تفکر عرفانی ملاصدرا, از طریق اشارات او به اشنوی

سایز متن

زمان و مکان در تفکر عرفانی ملاصدرا, از طريق اشارات او به اشنوی
شگيرو کامادا[1]

1

اطلاعات مربوط به وقايع روز رستاخيز در آيات قرآن و احاديث آمده است. واقعة اصلی در ميان وقايعی که بايد در پايان جهان روی دهد, برانگيخته شدن همة مردمان و ايستادن ايشان در برابر خداوند است تا حکم نهايی را در مورد رفتار خود در طول زندگی در اين جهان, دريافت کنند. بنابر بيان قرآن, رستاخيز روز ايستادن دسته جمعی مردم همة اعصار و همة مکانها, از آدم ابوالبشر تا آخرين فرد قبل از رستاخيز, در برابر خداوند است. در چه زمان و چه مکان ديگری مردمان بيشمار همة اعصار و جاهای مختلف, می توانند همزمان, در يک نقطه در برابر خدا بايستند؟
سؤالاتی که در مورد وقايع پايان جهان مطرح می شود, برخی از انديشمندان اسلامی را به تفکر دربارة مفاهيم زمان و مکان در چهارچوب ارتباط خالق _ مخلوق بر انگيخت. در اين مقاله, بررسی خواهم کرد که دو متفکر عارف مسلمان _ ملاصدرا (ف.1050/1640) و نويسندة عارف مشهور به اشنوی (سدة هفتم/ سيزدهم) چگونه به اين پرسشها پاسخ گفته اند.

ملاصدرا با توضيح آنکه مراد از «اولين», پدران شما و کسانی است که قبل از شما آمده اند, و منظور از «آخرين», آنهايی است که پس از شما خواهند آمد, آيات قرآنی «قُلْ اِنَّ الْاَوَّلينَ و الاخِريَن؛ لمجموعون الی ميقاتِ يوم مَعْلوم»([1]) (واقعه, آيات 49 و 50) را تفسير کند. او کلمات «ميقات يوم المعلوم» را زمان اجل که خداوند به بندگان خود وعده فرموده است و يوم القيامه می داند. او پس از نقل قول مختصری از تفسير زمخشری([2]) دربارة نکات دستوری روز رستاخيز را چنين تفسير می کند:

… و هو يوم يسع الخلائق کلها, لانه يشمل الايام کلها, لکون مقداره خمسين الف سنة, کما ان ارض المحشر تسعهم اجمين لانها جامعه الارضين کلهن _ کما حققه العارفون _ کان هذه المعية و الجمعية للخلائق علی ضرب اخر ليست کمعية زمانية او جمعية مکانية, کيف و ليس لجميع الازمنة زمان و لا لجميع الامکنه مکان, و لا مجموع هذه الدار دار اخری الا بمعنی اخری له نمو اخر من الکون:

رستاخيز آن روزی است که تمامی خلايق را فرا می گيرد, چون همة روزها را در بردارد, زيرا اندازه اش50 هزار سال است؛ همچنانکه زمين محشر همه آنان را فرا می گيرد, چون تمامی زمينها را دربردارد, چون اين معيت (با هم بودن) و جمع شدن خلايق نوعی ديگر است که مانند معيت زماني يا اجتماع مکانی نيست, پس به چه صورتی است؟ [آنگونه نيست که] همه زمانهای مختلف زمان ديگری را تشکيل دهند و همه مکانهای مختلف مکان ديگری را پديد آورند. کليت اين عالم (دار) را عالم ديگری نيست, مگر بمعنای نحوة ديگری از وجود.

او نحوة وجود در روز رستاخيز را با مثال نقطه تماس صفحه و گويی که بر آن می غلتد توضيح می دهد:

و لنمثل لاجتماع الخلائق عند الله فی يوم واحد علی ساحرة بمثال واحد جزئي, وهر: ان ملاقات الکرة المتدحرجة مع السطح المستوی لايکون فی کل ان و لا فی کل زمان من ازمنة السکون الا بنقطة واحدة يجمع النقاط کلها لا کجمعية النقاط التی تکون فی مقدار قار ساکن بل جمعية اخری انطوت بسببها جميع اجزاء الخط و جميع النقاط التی کل منها واقعة فی ان غير ان صاحبها فی نقطة الملاقاة, و کذلک حال اجتماع الخلائق فی عرصة القيامة عندالله:

و ما برای اجتماع خلايق در يک روز نزد خداوند, مثالی معين می آوريم. برخورد گويی غلتان با سطح صاف. در هر لحظه و در هر زمان از زمانهای سکون جز به نقطة واحد معين نيست و به نقاط تماس آن با سطح صفحه در حين حرکت غلتش, به خطی واحد متصل, و حتی به نقطة واحدی [متصل] است که تمام نقطه ها در آن جمعند, نه مانند جمع بودن نقطه هايی که در مقدار قار ساکنند, بلکه جمع بودن ديگری که بسبب آن, تمامی اجزاء و بخشهای خط و جملگی نقطه هايی که هر يک از آنها در لحظه ای غير از لحظة [نقطه] همراهش در نقطة برخورد قرار گرفته است, و حال اجتماع خلايق در پهنة رستاخيز نيز اين چنين است.

آنچه ملاصدرا می خواهد در اين بند بيان کند, شايد آن باشد که زمان و مکانی که در آن, وقايع روز رستاخيز روی می دهد, حضور کلی و يکبارة همة زمانها و مکانهای ماقبل روز رستاخيز است. اين, جمع رياضی کل زمانها و مکانهای پيشين نيست, بلکه تحولی کيفی را شامل می شود. يقيناً, اين حاصل جمع هم عوالمی است که خود را به خداوند عرضه می کنند, اما بُعد آن, همان بعد عوالم پيشين نيست. حضور آنها در نزد خداوند نحوة وجودی دارد که با نحوة وجود عوالم پيشين متفاوت است. گوی با صفحه تماسی ندارد, جز در نقطه ای که روی آن می غلتد. چون گوی روی هر نقطة صفحه می غلتد, تمام نقاط صفحه در يک نقطة تماس با گوی گردهم می آيند. اين مثال به حضور همه عوالم در روز رستاخيز در نزد خداوند اشاره می کند.

ملاصدرا در بحث خود دربارة مدت روز رستاخيز, در مفاتيح الغيب, اشاره می کند که مدت اين روز برای برخی 50 هزار سال([3]) و برای برخی ديگر يک لحظه([4]) است, و قصة جوهری([5]) را برای درک اين مسئله سودمند می داند. همچنين, پيشنهاد می کند که به رساله ای موسوم به غايت الامکان فی درايت الزمان و المکان نوشتة يک عارف شيرازی, مراجعه شود.([6])

برای فهم اين نکته که ملاصدرا زمان و مکان را چگونه درک می کند بهتر است به «غايت الامکان» مراجعه کنيم. او, فقط, بنام آن اشاره می کند, بدون آنکه از مؤلف سخنی بميان آورد. رساله ای که او بدان ارجاع می دهد, بايد کتابی باشد که تقريباً, دارای همين عنوان است و با توجه به محتوای آن و مناسبتش با زمينة نقل قول, به فارسی موجود است. اين رساله را به نويسندگان مختلف نسبت داده اند که از ميان آنها محمود اشنوی (سدة هفتم/ سيزدهم) محتملترين مؤلف بشمار مي آيد.([7])

2

اشنوی نيز مانند ملاصدرا بحث خود را دربارة زمان و مکان([8]), بر پايه آيات قرآنی آغاز می کند: «وَ ما اَمرُنا اِلاّ واحِدَةٌ کَلَمحٍ بِالبَصَر» (قمر, 50)(و فرمان ما در عالم يکی است و در سرعت بمانند چشم بر هم زدنی انجام مي يابد): «وَ ما اَمَرُ السّاعَةِ اِلاّ کَلِمْحِ البَصَر اَوْ هُوَ اَقْرَب» (النحل, 77) (و کار ساعت قيامت, مانند چشم بر هم زدنی و حتی نزديکتر است) و «فی يَوْم کانَ مّقْدارُهُ خَمسْينَ اَلْفَ سَنَة (معارج, 4) (روزی که مدتش 50 هزار سال خواهد بود). نکتة مورد توجه او آن است که چگونه دو گروه از آيات قرآنی را که بظاهر متناقض هستند, هماهنگ با يکديگر درک کنند. او با اين مدعا که فهم راز گرانبهای مدت روز رستاخيز بدون معرفت راستين از زمان غير ممکن است([9]), بررسی خود را دربارة زمان بطريق زير آغاز می کند.

اشنوی زمان را به سه نوع تقسيم می کند: (1) زمان جسمانی, (2) زمان روحانی و (3) زمان حق. زمان جسمانی, مجدداً, به دو نوع تقسيم می شود: زمان جسمانی لطيف و زمان جسمانی کثيف.

زمان جسمانی کثيف زمانی است که در آن, خود را در شرايط عادی می يابيم. طبق توصيف او,

اين زمان [زمان جسمانی کثيف] از حرکت اجرام سماوی ناشی می شود. اين [زمان] مانند پارسال, امسال, ديروز, امروز و فرداست. سال بلند و ماه کوتاه است. ماه, نسبتاً, بلند و روز کوتاه است, در حاليکه روز, نسبتاً, بلند و ساعت کوتاه است. گذشته, آينده و حال در اين نوع از زمان قرار دارند. ديروز گذشته است, فردا آينده است و اکنون که خود را در آن می يابيد, حال است. اين نوع زمان, مضايقت[2], مزاحمت[3] و مناقضت[4] است. امروز نمی آيد, مگر ديروز گذشته باشد. فردا نخواهد آمد مگر امروز گذشته باشد. وحدت آنها در يک زمان خاص غير ممکن است.([10])

گذشته, حال و آينده از يکديگر متمايزند. ماداميکه حال مستحقق است, گذشته يا آينده نمی توانند در زمان واقع شوند. نقطه ای خاص از زمان, هميشه, با نقاط ديگر زمان متناقض است و حضور آنها را در يک زمان نفی می کند.

زمان جسمانی لطيف زمان جن و پريان است.

هر آنچه در زمان جسمانی کثيف طولانی باشد در اين زمان [لطيف] کوتاه خواهد بود. هر کسی که کاری را در يک روز از اين زمان انجام نمی دهد, نمی تواند در يک ماه, بلکه در يک سال زمان جسمانی کثيف, بهمين اندازه کار کند. مثلاً سرعت کار شياطين و اجنه را شنيده ايد. کودکان آنها در يک روز, باندازة ده سال کودکان انسان رشد می کنند؛ زيرا کودکان انسان در زمان کثيف رشد می کنند و مدت بلندی از چنين زمانی با مدت کوتاهی از زمان لطيف برابر می شود. اين نوع زمان نيز, علاوه بر حال, گذشته و آينده دارد که تمام آنها با اين نوع زمان متناسب هستند. ديروز و فردايی که برای انسان گذشته و آينده است, برای اجنه, حال است. انسان در گذشته و آينده اختياری ندارد. گذشته و آينده برای جن حال است. که پارسال و امسال انسان می شود.([11])

زمان جسمانی لطيف, مانند زمان جسمانی کثيف, گذشته, حال و آينده دارد, اما شفافتر و جامعتر از زمان کثيف است. اين زمان, هم گذشته و هم آينده را در زمان حال, در بر می گيرد.

زمان روحانی (زمان ارواح) به چند نوع تقسيم می شود, اما اشنوی آنها را در زمان ملائک جمعبندی می کند.([12]) اين نوع زمان, از زمان جنها, و بطريق اولی, از زمان انسانها شفافتر است.

در اين زمان, هزار سال لحظه ای بيش نيست. آن که در اين زمان کار می کند, می تواند کار هزار سال را در لحظه ای کامل کند. در اين نوع زمان, مضايقت يا مناقضتی وجود ندارد. بنابرين, در اين نوع زمان, هزاران سال گذشته می تواند با هزاران سالی که خواهد آمد متحد باشد. گذشته در اين زمان, چيزی نيست جز ازل و آينده نيز چيزی جز ابد نيست. اين نوع زمان, نه ازل و نه ابد را در بر می گيرد و نمی تواند چنين کنند؛ زيرا متناهی است و متناهی نمی تواند نامتناهی را شامل بشود.([13])

گذشته, حال و آيندة زمان جسمانی, همه در حال زمان روحانی قرار دارند. تمام نقاط زمان که در جريان زمان از گذشته تا آينده قرار دارند, در نقطه ای از حال متحد هستند که ميان دو ابديت قرار دارد؛ يعنی ميان ازل که بدليل آغاز بودن, ابديت است و ابديت که انتهايی ندارد. اين دو نوع ابديت, بترتيب, گذشته و آينده زمان روحانی است.

زمان حق ابديتی را در بر می گيرد که زمان روحانی شامل آن نيست.

زمان حق نه گذشته دارد و نه آينده. اين زمان هم ازل و هم ابد را شامل می شود, بلکه ازل و ابد در آن يک نقطه است. ازليت آن ابديت است و ابديت آن ازليت است, بلکه اساساً, ازليت و ابديت ندارد. اگر طول اين زمان را مشاهده کنيد, کمتر از چشم بر هم زدنی است. اگر به کوتاهی اين نوع زمان بينديشيد, ازليت و ابديت را در آن کمتر از لحظه ای خواهيد يافت. اين نوع زمان, نه گذشتنی دارد و نه آمدنی. تحدّد,[5] تعدّد[6] و تبعد[7] در آن راهی ندارند.([14])

بدينترتيب, زمان حق زمانی است که در آن, کل جريان زمان در برابر خداوند حاضر است. وقايعی که در گذشته ادراک ناپذير روی داده اند يا در آينده نامتناهی روی خواهند داد, گويی در لحظه ای, در برابر خداوند حاضر هستند. از اينرو, زمان حق واحد است و هيچ کثرتی نمی پذيرد. اشنوی اشاره می کند که هيچ جزئی از آفرينش از زمان حق دور نيست.([15]) بنابرين, تمام اجزاء آفرينش, نوعی ارتباط با زمان حق دارند, هر چند ماهيت زمان حق واحد است و هيچ نوع کثرتی نمی پذيرد. در اينجا, رابطه ای متناقض نما وجود دارد؛ زيرا از يک سو, زمان حق واحد است, و از سوی ديگر, از لحاظ آفرينش کثرتی بالقوه دارد.([16])

3

اشنوی دربارة مکان بشيوه ای مشابه با زمان, بحث می کند, اما طبقه بندی او از مکان, مفصلتر از زمان است. او, نخست, مکان را به سه نوع تقسيم می کند: مکان جسمانی, مکان روحانی و مکان الله؛ و سپس, مکان جسمانی را به سه نوع و مکان روحانی را به چهار نوع ديگر تقسيم می کند.([17])

مکان جسمانی به سه نوع مکان کثيف,[8] مکان لطيف[9] و مکان الطف[10] تقسيم می شود. مکان جسمانی کثيف روی زمين است که در آن, برای رفتن از جايی بجای ديگر, بايد بر پای خود راه رفت و هيچ چيز نمی تواند مکانی را که قبلاً, چيز ديگری اشغال کرده است, اشغال کند. در اينجا, هميشه, مزاحمت, قرب و بُعد وجود دارد. مکان جسمانی لطيف, مکان باد[11] است. در اينجا نيز مزاحمت وجود دارد؛ زيرا نمی توانيم بادکنکی را از هوای تازه پر کنيم, مگر آنکه هوايی را که در درون آن است, بيرون برانيم. اما در اين نوع مکان, می توان مانند پرندگان و صواعق, فاصله ای را که پيمودن آن بر روی زمين يک يا دو ماه طول می کشد, در ساعتی پيمود. بنابرين, بُعد[12] مکان جسمانی کثيف در مکان جسمانی لطيف به قرب[13] تبديل می شود. مکان الطف مکان انوار صورتی[14] نيز ناميده می شود؛ يعنی مکان انواری مانند خورشيد, ماه, ستارگان و چراغ. در لحظه ای که خورشيد در مشرق (افق) طلوع می کند, پرتوهای خورشيد, بلافاصله, به مغرب می رسد, بنابرين, مکان جسمانی الطف, قرب شديدی دارد که با قرب دو نوع مکان قبلی مقايسه پذير نيست. همچنين, هنگامي که شمعی را در خيمه ای روشن می کنيم, نور آن در تمام گوشه های خيمه گسترده می شود. حتی اگر تعداد شمعها را افزايش دهيم. نور آنها نور شمع نخست را از خيمه بيرون نخواهد راند. در اين نوع مکان, مزاحمت يا انحصاری وجود ندارد. اما اگر چيزی مسير نور را قطع کند, نور نمی تواند از آن بگذرد. نور نمی تواند به نقطه ای که بسيار دور است برسد. بنابرين, در مکان جسمانی الطف هم بعد وجود دارد.([18])

مکان روحانی به چهار نوع تقسيم می شود: مکان روحانی ادنی[15] که مکان ملائک عالم سفلی است, نظير دوزخ؛ مکان روحانی اوسط[16] که مکان ملائک ملکوت است؛ مکان روحانی اعلا[17] که مکان ملائک مقرب حضرت ربوبی[18] است؛ و مکان ارواح. تقسيمات مکانهای روحانی ادنی, اوسط و اعلا براساس مراتب ملائک انجام شده است. مکان روحانی اعلا مکان بسيار لطيفی است, اما, هنوز, بکمال روحيت[19] نرسيده است؛ زيرا در آن, هنوز, بُعد که در آن برای رسيدن به هدف مطلوب, به حرکت, هرچند ناچيز نياز داريم, باقی است. در مقابل اين سه مکان, مکان ارواح براساس ديدگاه روح انسانی طبقه بندی شده است. ممکن است براساس لطافتی که ارواح بدان دست می يابند, در آن چندين مرتبه وجود داشته باشد, اما, فقط, ارواح انسانی هستند که می توانند بلطافت کامل دست يابند. آن ارواح انسانی که در عاليترين مرتبه قرار دارند, از هيچ چيز, از عرش خدا گرفته تا مخلوقات روی زمين, بُعدی ندارند و برای رسيدن به آنها, نيازی به حرکت ندارند. تنها فاصله و بُعد آنها از لايتناهی است؛ زيرا نمی توانند بينهايت عالی و بينهايت دانی را در بر بگيرند.

آخرين مکان, مکان حق است که در فراسوی همه انواع ياد شده قرار دارد. در مکان حق که در آن, همة انواع مکان در قرب مطلق, بتعبير اشنوی, قرب در قرب, متحد هستند, اصلاً بُعدی وجود ندارد؛ حتی بينهايت عالی و بينهايت دانی نيز به يک چيز تبديل می شوند که مکانی است که طول, عرض, عمق, بُعد, فاصله, بالا و پايين, چپ و راست يا پيش و پس ندارد.([19])

همه انواع ياد شده مکان, در کل, ساختاری چند لايه را تشکيل می دهند. جسم انسانی, معمولاً, در مکان جسمانی که پايينترين ساختار مکان است قرار می گيرد, اما با قويتر شدن قدرت روحی آن, می تواند به مکان روحانی وارد شود. آنگاه حتی اگر او را در آتش بگذارند, نخواهد سوخت؛ زيرا خود در مکان روحانی, در مکان آتش و دور از آتش جسمانی است.([20]) انواع مختلف مکان, براساس شدت لطافت و شفافيت, بترتيب صعودی از عناصر اربعه [خاک, آب, باد و آتش], روح [جن و روح] تا خدا (حق) مرتب شده اند و اصلاً, با يکديگر ترکيب نمی شوند.

مکان ارواح, هرگز, در برگيرندة عناصر اربعه يا حق نيست,([21]) اما ارواح تمام قسمتهای ابدان را که از آنها رهايی ندارند, در بر می گيرند. آنها با هر قسمتی از ابدان هستند([22]), اما در يک مکان نيستند. مکان حق تمام مکانهای ديگر را شامل می شود و به آنها قرب دارد, اما در عين حال, بُعد نيز دارد؛ زيرا فصل مشترکی با آنها ندارد؛ بعبارت ديگر, مکان حق قرب صوری دارد؛ زيرا تمام مکانهای ديگر را در خود دارد و مهار می کند, و بعد مطلق يا بعد معنوی نيز دارد؛ زيرا با مکانهای ديگر وجه مشترکی ندارد.([23]) مکان حق «با همه, بی همه؛ بعيد از همه, قريب به همه» است.([24]) رابطة ميان خدا و مخلوق, در صفحه ای ديگر, با استفاده از مفهوم متناقض نمای معيت توضيح داده می شود.([25])

پديده های فوق طبيعی مختلف را می توان براساس مفاهيم يادشدة مکان و زمان توضيح داد. پيامبر اکرم, حضرت محمد (ص) فرموده است که در معراج خود([26]), حضرت يونس (ع)([27]) را در شکم ماهی و عبدالرحمن بن عوف([28]) را در بهشت ديده است. واقعه اول واقعه ای است که 3 هزار سال پيش روی داده بود و واقعه دوم واقعه ای است که در مقياس زمانی اينجهانی, 50 هزار سال ديگر روی خواهد داد. ما نمي توانيم درک کنيم که اين دو واقعه در شب معراج روی داده اند, مگر آنکه زمانی را فرض کنيم که در آن, گذشته و آينده, هميشه, در حال([29]) متحد هستند. در چنين زمان و مکان لطيفی که انسان با تزکية نفس می تواند بدان دست يابد, می توان در يک روز کاری انجام داد که در زمان و مکان معمولی, تکميل آن سالی طول می کشد؛ مثلاً کار حضرت خضر(ع) که می گويند کوه را حرکت می دهد.([30]) بعلاوه, هنگامي که نفس او بکمال برسد, خود را در زمان روحانی خواهد يافت که در آن, می تواند قرآن را در کمتر از يک ساعت, صدها بار, بطور کامل, بخواند.([31])

بحث اشنوی را دربارة زمان و مکان جمعبندی می کنيم. حال زمانی برای انسانها بعنوان موجودات جسمانی, متناهی است؛ زيرا بين گذشته و آينده واقع شده است. مکان نيز برای انسانها, با بُعدی تيره و ابهام آميز در برگرفته شده است. اما گذشته, حال و آيندة انسانها, همه برای خداوند, حال است. هيچ چيز در زمان وجود ندارد, مگر آنکه برای خداوند, حاضر و حال باشد. بهمينسان, مکان حق بعدی ندارد و هيچ چيز در مکان وجود ندارد, مگر آنکه برای خداوند حاضر باشد. رويدادهای مختلفی که در پهنة نامتناهی زمان و مکان گسترده شده است, همه در لحظه ای ساده در مکان و زمان حق, بدون مزاحمت يکديگر متحد شده اند. نفس انسانی نيز بمرتبة روحانی نايل می شود که مشابه مکان و زمان حق است.

4
براساس فلسفة سنتی ارسطويی در اسلام که چهارچوب تفکر ملاصدرا را تشکيل می دهد, زمان به «مقدار حرکت مشهود بر حسب پيشی و پسی»([32]) يا «مقدار حرکت دايروی بر حسب پيشی و پسی و نه براساس فاصله»([33]) تعريف می شود. فيلسوفان مشائی فرض می کنند که حرکت که ارتباط نزديکی با مفهوم زمان دارد, در مقولة جوهر روی نمی دهد. برای آنکه بتوانيم بگوييم شیء معينی مسافتی را طی می کند يا برای مدت معينی دوام می آورد. آن شیء بايد هويت خود را قبل و بعد از حرکت يا پس از انقضای آن مدت معين, حفظ کند. شیء قبل از حرکت غير از شیء پس از حرکت خواهد بود, اگر هويت خود را حفظ نکند. در اينصورت, در واحدهاي مختلف زمان, اشياء متفاوتی وجود خواهند داشت و حرکتی در کار نخواهد بود, بلکه آنچه هست, وجود دو شیء مختلف بی ارتباط با يکديگر است. بنابرين, فيلسوفان مشائی معتقدند که در مقولة جوهر, حرکت وجود ندارد.

ملاصدرا, در مقابل نظرية سنتی حرکت, نظرية حرکت جوهری را مطرح می کند. بنظر او و براساس فيضان وجود از مطلق, اين عالم جريانی پوياست که پيدايش و فنای آن, هر لحظه, بطور پيوسته, تکرار می شود. جوهر را وجودی ثابت فرض کردن ما را از درک سياليت عالم در سطح متافيزيکی باز می دارد. هويت [شیء] قبل و بعد از حرکت آن, بوسيلة الگوی مشابه تکرار فرايند پيدايش و فنا که قبل و بعد از حرکت شیء مشاهده می شود, و نه با نفی حرکت جوهری, حفظ می گردد. طبيعت است که نه با ايفای نقش بستر حرکت, از سياليت عالم حمايت می کند.([34]) ملاصدرا زمان را مقدار حرکت (مقدار کل حرکة فی العالم العنصری ايضاً زمانا بنفسه) می داند.([35]) نحوة وجود اين عالم, يعنی عالم جسمانی, بطرزی گريزناپذير, مکان و زمان را در ترکيب خود دارد و بدليل تکرار پيوستة تجدد طبيعت, اشيائی که بظاهر ساکن هستند, از منظری ديگر, در حرکتند. همه چيز, هميشه, در حرکت است.([36])

سنت فلسفة اسلامی, از جمله در ملاصدرا می کوشد تا موجودات را از سه بعد مختلف زمان, بمعنای وسيع آن, درک کند. او از فيلسوفان بزرگ([37]) نقل قول می کند که:

ارتباط ثابت با ثابت, سرمد است, ارتباط ثابت با متغير, دهر است و ارتباط متغير با متغير, زمان. منظور ايشان از اولی [سرمد] رابطة خداوند است با اسماء و علم خود؛ منظور از دومی [دهر] رابطة علم ثابت اوست با معلومات متغيرش؛ يعنی همة موجودات اين عالم مادی در معيت وجودی؛ و منظور آنها از سومی [زمان] رابطة معلومات اوست با ديگر معلومات در معيت زمانی.([38])

بدينترتيب, فيلسوفان مسلمان با بسط مفهوم زمان, ساختار وجود شناختی سه لايه ای از عالم بيان کرده اند.

ممکن است تقسيمات سه گانة زمان, دهر و سرمد (بترتيب صعودی) که ملاصدرا آن را پذيرفته است, با تقسيمات سه گانة وی از نشئات وجود منطبق باشد. نشئة نخست از اين سه نشئه, نشئة وجود اين عالم (دنيا) است که مشخصة آن حرکت و تغيير است و با حس درک می شود. نشئة دوم وجود عالم برزخ است که با خيال درک می شود. اين نشئه عالم نفس نيز است که بنظر وی, آن, در امور فرا طبيعی مانند طی الارض و غيب بينی روی می دهد. نشئة آخر نشئة آخرت است که در فراسوی طبيعت و ماده واقع است و با عقل محض درک می شود. اين, عرصة توحيد و جمعيت است. ([39] )

انتشارات
نشریات
مقالات
اخبـار
انجمن ها
ارتباط با ریاست