انتقال فلسفه و علوم از جهان اسلام به اروپا
انتقال فلسفه و علوم از جهان اسلام به اروپا
سید محمد خامنه ای
براى آنكه سير فلسفه و علم بدرستى دنبال شود، بايد از اسپانياى اسلامى و برخى مناطق ديگر غافل نبود. حكومتهايى كه- از قرن دوم هـ به بعد – بعنوان خلافت مسلمين در مصر[1] و در اندلس[2] (اسپانياى جنوبى) و برخى مناطق ديگر در شمال آفريقا[3] وجود داشت همه بسهم خود در ترويج علوم و حكمت و فلسفه و فرهنگ بشريت ياريها رسانده اند; از جمله حكومت فاطميها در مصر كه بسبب مبانى اعتقادى و نيز اصول باطنيگرى اسماعيلى و شيعى با حكمت اشراقى و عرفان قرآنى و نيز فلسفه مشائى و منطق و علوم رياضى و طبيعى و مانند اينها دمساز بود- در برابر بغداد كه مركز محدثان و متكلمان مخالف فلسفه شمرده مى شد – كانون حكمت و فلسفه گرديد و حتى سير پنهانى آن را در سراسر قلمرو اسلام و ملل مسلمان دنبال و پشتيبانى مى كرد، و در مقابل سياست مبارزه بغداد، كه اعمال زور و قتل و زندان براى مخالفان خود و از جمله دانشمندان بود، قاهره بمبارزه فرهنگى مى پرداخت و باينگونه در درون سازمانهاى گوناگون عباسيها نفوذ مى نمود.
حكومت امويان فرارى، در اندلس نيز ـ كه از نفوذ باطنيه بدور نمانده بود ـ سعى در رقابت با عباسيان داشت و به همين سبب بترويج علوم و فنون و از جمله حكمت و فلسفه مى پرداخت. از جمله يكى از خلفاى اين سلسله (حَكم دوم/ 350-365 هـ) در رقابت فرهنگى با عباسيان كتابخانه اى بزرگ بنا نمود و از هر سو كتابهاى علمى براى آن فراهم كرد و به گردآورى حكما و علما پرداخت.
جنبش باطنيه شيعى نيز در اين ميان در اسپانيا مانند نقاط ديگر بهره خود را گرفت و نمايندگان و مبلغان آن كه گاه بزرگترين دانشمندان زمان شمرده مى شدند اندلس را به مدرسه اى گسترده براى ترويج فلسفه و علوم ديگر مبدل ساختند كه نام برخى از آنان مانند ابن مسرّه و ابن باجّه و ابوالحكم كرمانى (كه گفته مى شود نخستين كس است كه رسائل إخوان الصفا را به اسپانيا برده)، و رياضيدان و منجم معروف مجريطى (مادريدى)، بسيار شهرت يافته است.
در سايه اين فضاى مناسب، و با وجود اينكه لفظ پرستى ظاهرگرايى و حشويگرى و قشرى مآبى در آنجا بصورت مذهب فقهى ظاهريه[4] در بسيارى مواقع كارشكنيها مى كرد، فلاسفه بزرگى مانند ابن الصائغ يا ابن باجّه (در گذشته حدود 532 هـ/1138 م) – كه او را مى توان فارابى اسپانيا دانست- و شاگردش ابن طفيل (ابن سيناى اسپانيا) مؤلف رساله حىّ بن يقظان (حدود 494 – 580 هـ)، و نيز ابن رشد (520-594 هـ) و ابن سبعين (در گذشته 698هـ/1269م) از آنجا برخاستند. در زمان ابن رشد بود كه عارف معروف «ابن عربى» نيز در اندلس چشم به جهان گشود.
حوزه اسپانيا – اگر چه بسبب نام ابن رشد – در اروپا شهرت يافته است، ولى بيشتر اهميت تاريخى آن در آن است كه واسطه و سرپل انتقال فلسفه و علوم و فنون به اروپا بوده است. از نظر تاريخى، سير حكمت و علوم طبيعى و رياضى و نجوم و مانند آن به اروپا را بايد از دو طريق دانست:
اوّل، از راه تلمّذ و تربيت طلاب مسيحى اسپانيايى يا اروپايى در حوزه هاى مسلمين در اندلس و مراجعت آنان به كشورهاى خود (و بيشتر به رم) به صورت كشيش و راهب مسيحى و حكيم و دانشمند. اين طريق بيشتر به انتقال حكمت اشراقى به اروپا كمك نمود و حوزه هاى مسيحى را قرنها تحت تأثير حكمت اشراقى باطنى شيعه و كتب اخوان الصفا و مانند آن (همچون كتب ترجمه شده فلوطين) و تفاسير مسلمانان قرارداد.
دوم، از راه ترجمه كتب مسلمانان در فلسفه و منطق و رياضيات و نجوم و پزشكى از زبان عربى، و همچنين كتب ترجمه شده از يونانى به زبان عربى، كه نخست به زبان لاتين و سپس به زبانهاى ديگر ترجمه گرديد و دستمايه تحقيقات كشيشان قرون وسطا قرار گرفت.
درباره طريق نخستين، يكى از محققان عرب[5] مى گويد:
حكمت اشراق پيش از سهروردى با مكتب ابن مسّره اندلسى (قرطبه از 883 م تا 931 م) در مغرب گسترش يافت، كه آميزه اى از فلسفه انباذوقلس (امپداكلس) در آن بود. همين مكتب اشراقى بود كه به مدرسيّون (اسكولاستيك) مسيحى غرب منتقل شد و كسانى مانند اسكندر هيلز و ريموند لول و راجر بيكن و دون اسكاتوس را تحت تأثير قرار داد.
راه نخست، از راه دوم – يعنى ترجمه كتب به لاتين – جدا نبود يعنى تقريباً تمام كسانى را كه در نزد مسلمين – چه در اسپانيا و چه در نقاط ديگر مانند بغداد و شام – علم و فلسفه آموخته بودند مى بينيم كه به كار ترجمه نيز مى پرداختند و گاهى حوزه هاى ترجمه (دارالترجمه) تشكيل مى دادند و مترجمان چيره دست و آشنا بزبان عربى را به آنجا مى آوردند.
براى آشنايى بيشتر به اين جريان طبيعى حكمت و علوم از ملل متمدن به ملل عقب افتاده ـ كه طبق قانون ظروف بهم پيوسته در فيزيك، در جوامع انسانى نيز انجام مى گيرد ـ شايسته است كه به تاريخ و اوضاع اجتماعى غرب آن روز نگاهى گذرا بيندازيم.
با سقوط امپراتورى رم غربى و تسلط اقوام وحشى (گلها – ژرمنها و قبايل ديگر) در قرن 4 م، تمدن رميها جاى خود را به هرج و مرج فرهنگى و جهل و توحّش فكرى و روحى داد و خوانين و امرا بنام بارونها و دوكها و كنتها و شواليه ها بجاى امپراتورها نشستند و نظام فئودالى بحد كمال رسيد. تنها كسى كه توانست نظام سياسى اروپا را شكل بدهد و قبايل و خوانين را متحد كند شارلمانى (حدود 800م) معاصر هارون عباسى است.
اين پادشاه كه با ملت متمدن و پيشرفته مسلمان همسايه بود بانديشه نجات ملل اروپايى برآمد و داستان رابطه او با هارون و دريافت هدايايى از وى (كه گويا ساعتى ـ اولين ساعت دست ساز – نيز هديه گرفته است) معروف مى باشد. شارلمانى كه جهل و توحّش اقوام خودى و تمدن و رواج دانش در ميان مسلمانان را دريافته بود چون مى خواست عظمت يونان و روم قديم را براى خود تجديد كند فرمان داد مدارسى مانند مدارس مسلمانان در صومعه ها تأسيس گردد، و براى تربيت استاد و دانشمند، عده اى را به كشورهاى مسلمان گسيل داشت و همين مدارس (كه به آنها اسكولا مى گفتند) بعدها مايه تأسيس دوره اسكولاستيك گرديد.
دوران پيش و بعد از شارلمانى (يعنى بين 600 – 1000 م) را قرون ميانه يا (وسطا) نام گذارده اند كه به دوره تاريكى مشهور شده است. بتعبير يكى از مورخان اروپايى: «تفكّر در اين پانصد سال بكلى تعطيل بود».[6]
فلسفه اى كه در آن دوران به اروپائيان رسيده بود همان بود كه روحانيون مسيحى از عقايد اوريگنس و آگوستين بدست آورده بودند و عناصر فلسفى آن را حذف نموده و اقانيم سه گانه اب و ابن و روح القدس را – كه اقتباسى از «احديت» و «عقل» و «نفس» فلوطينى و اشراقى اسكندرانى بود – نگه داشته بودند و تمام مباحث – باصطلاح لاهوت – آنها مسائلى بكلى ميان تهى و بيفايده بود كه بشكل كلام مسيحى ناقص درآمده بود.
تلاش مسيحيان نخستين آن بود كه به مسيحيت، شكل و صورت فلسفى (فلسفه اشراقى) بدهند، ولى در كليسا و مسيحيت قرون وسطا كوشش بر آن بود كه فلسفه را به رنگ مسيحيت (تورات و انجيل) در آوردند; و همين دو حركت سبب گرديد كه مسيحيت واقعى شناخته نشود و بدست رؤساى مسيحيت وقت، اصول موضوعه اى ساخته و پرداخته شد كه بشرى بودند نه الهى و نه مسيحى.
پاره اى از منطق ارسطوئى و افلوطينى از طريق فورفريوس نيز در ميان علما رواج يافته بود كه چندان آبرو و احترامى نداشت و با رقيبى مانند ادبيات درگير مبارزه بود. در قرن دهم ميلادى در نزاع ميان منطق و ادبيات، سرانجام منطق شكست خورد و در اين راه دو منطقى بنام برانژه و روسئن اعدام شدند.
روز بروز عمق جهالت و تعصب و تقليد در انديشه و دانش مسيحيت اروپا در آن روزگار بيشتر مى شد، در حالى كه همزمان و در طول اين قرون تاريكى در اروپاى مسيحى، ملل مسلمان در اوج تمدن بودند و والايى فرهنگ اسلامى را مى گذراندند.
اين همان دورانهايى است كه فارابيها و ابن سيناها و رازيها در ايران و كشورهاى ديگر حضور داشتند و اسماعيليه و اخوان الصفا و فلسفه و علوم ديگر را به سراسر قلمرو اسلامى مى رساندند; و بقول يكى از مورخان اروپايى فلسفه: «مردم تحصيلكرده امروزى غرب نمى توانند تصور كنند كه در قرون وسطا كه بيزانسيها و مسيحيان اروپا در جهل و خرافات بسر مى برند، مسلمين و مدارس اسلامى تا چه سطحى در اوج علمى قرار داشته است».[7] «دست كم از زمان ژربر، اسپانيا (شبه جزيره ايبريا) نقش پل واسطه فرهنگى را بين مسلمين و اروپا داشته است».[8]
اما در اين قرون، دو واقعه نظامى و جنگ بزرگ روى داد كه سرنوشتساز بود و وضع اروپاى مسيحى را بكلى دگرگونه ساخت و به رشد فرهنگ و علم و فلسفه آن شتاب بسيار بخشيد: يكى جنگهاى صليبى، و ديگرى فتح اندلس. اين دو جنگ بهمان اندازه كه براى مسلمانان زيانبار بود، براى اروپا سودمند افتاد و به روح و انديشه و اقتصاد و فرهنگ آنان جان تازه بخشيد.
آغازگر جنگهاى صليبى روشن نيست: گفته مى شود كه يك كشيش فرانسوى مردم را به فتح بيت المقدس ترغيب مى نموده[9]، و يا اينكه فقر و درماندگى خوانين و بارونهاى اروپايى و طمع مال و منال و اميد يغماى كشورهاى ديگر آنان را به راه جنگ انداخته، يا اينكه پاپ وقت (گرگوار هفتم) براى گسترش قلمرو جغرافيايى و سياسى خود و تسلط بر مسيحيان شرقى بانى اين جنگ شده است;[10] و گفته شده كه منشأ اصلى آن ژربرت اورياكى[11] دانشمند مسيحى بوده است كه در زمان خود در مقام پاپى بوده و بنام پاپ سيلوِستر دوم، رياست مسيحيان را بر عهده داشته است.
ژربرت، دوران طلبگى خود را در اسپانيا گذرانده و به رياضيات و منطق و اسطرلاب و نجوم و ادبيات عرب آشنايى كامل داشته و با حمايت آتون (Atton – اسقف ويش) كتب عربى را براى دوستان خود در اروپا مى فرستاده و سبب تأسيس مدرسه شارتر (Chartre) گرديده و همين بينش و تجربه و اطلاعات سياسى وى سبب شده كه طرح جنگهاى صليبى را در اوايل قرن 11 يا اواخر قرن 10م بريزد و كليسا را به فكر[12]فتح مناطق اسلامى بيندازند.
در جنگهاى صليبى كه سپاه آن آميخته اى بود از گروه خوانين و شواليه هاى درمانده، دسته هاى بزرگ روستاييان و فقراى گرسنه، غارتگران حرفه اى و كشيشان و راهبان مسيحى و دهها هزار زن و بچه، هر يك جداگانه آرزو و هدفى براى خود داشتند. امرا و فرماندهان و پاپ، زمين و فتوحات و غارت خزاين امراى مسلمين را در سر مى پروراندند و عوام مردم بدنبال درآمد و چپاول و ثروت بودند،[13] و كشيشان مسيحى مأموريت داشتند تمام كتب علمى و فلسفى و حتى صرف و نحو عربى را كه مى يابند به اروپا بفرستند; و همين برنامه ريزى آگاهانه سبب گرديد كه هزاران جلد كتابهاى ارسطو و فلوطين و دانشمندان پيش از اسلام يونانى و اسكندرانى همراه كتب ابن سينا و فارابى و فلاسفه و منجمان و پزشكان و رياضيدانان ديگر كه برخى بخط خود مؤلفان بود به اروپا گسيل گردد.
حمله مسيحيان اروپايى به اسپانياى اسلامى نيز داراى انگيزه هاى گوناگون بود. امرا بدنبال سلطنت بر اسپانيا و سرزمين آباد و پر تمدن آندلُسيا بودند، و كشيشان بدنبال تحميل آئين مسيحيت رومى و نابود سازى اسلام و اقتباس از تمدن و علوم و فنون آنان و انتقال آن به روم و اروپاى غربى.
پس از اين دو جنگ (كه جنگهاى صليبى سالها طول كشيد) تحولات بسيارى در اروپا پديدار گشت. على رغم برخى مورخان متعصب اروپايى، مهمترين اثر اين جنگها گسترش فضاى بازى بود كه بر اثر رواج فرهنگ اسلامى در اروپا بوجود آمد. حقوق و شرع اسلام به انسان منزلت مى داد و براى او حقوق از جمله آزادى در انديشه و عقيده و مذهب و حق مالكيت خصوصى و آزادى كسب و كار و حكومت و رأى و انتخاب قائل بود. زن ـ كه در فرهنگ غربى گاهى يك حيوان و گاهى يك برده و كارگر شمرده مى شد ـ در حقوق اسلام منزلت و مقام داشت. و بسيارى ديگر از سنن اخلاقى، و اجتماعى و اقتصادى و بازرگانى، و صنعتى و فنى، در كنار اهميت دانش و انديشه، كه با تسلط اروپائيها بر ملل مسلمان از آنان آموختند و آن را براى ملل مسيحى بارمغان بردند.
تحولات اجتماعى عمده اى كه از آن پس در اروپا بوجود آمد يكى از هم پاشيدن نظام عمده مالكى و آغاز آزادى رعايا بمالكيت و انتخاب آزاد وطن و شغل و كار بود، ديگر آنكه تجارت با ملل شرق به اوج خود رسيد و از اين راه نيز هم بر ثروت اروپا افزوده شد و هم تجمل و زندگى مرفه و راحت به آنجا راه يافت. از اين رهگذر، هم حقوق اسلامى در شاخه هاى گوناگون مطرح گرديد و در مدارس آنجا بررسى شد، اگر چه دليلى بر تدريس آن در دست نيست، ولى بعدها سبب نوشتن كتابهايى در حقوق درياها و حقوق بشر و حقوق سياسى گرديد. گروسيوس، ويتوريا، سوارز، واسكز، ژان تيليس كه همه كشيش مسيحى (از قرن 15 تا 18 ميلادى) بودند، از همين وارثان حقوق اسلام مى باشند.
بدنبال اين جريان، حوزه شارتر (Chartre) ـ يكى از حوزه هاى پر رونق فلسفه و علوم در قرن 11م ـ به وجود آمد و تأثير بسيارى در اروپا و پرورش كشيشان آشنا به كلام و فلسفه داشت، اگر چه هنوز روح فلسفه اسلامى بر آن سايه نيفكنده بود. در قرن 13م ناگهان وضع دگرگون شد و بر اثر نهضت گسترده ترجمه در سراسر اروپا از اسپانيا تا رم و پاريس ـ كتب ابن سينا و فارابى و حتى ابن رشد ترجمه شده و در حوزه ها و مدارس تدريس گرديد و بر خلاف گذشته قرون وسطى ـ كه ارسطو و مكتب مشاء مطرود و شيطانى شمرده مى شد[14]ـ مكتب ناقص اشراقى مسيحى جاى خود را به فلسفه مشائى داد.
در قرون وسطا سه گونه مدرسه و حوزه وجود داشت: اول، مدارس وابسته به ديرها; دوم، مدارس عادى مسيحى (و باصطلاح كاتدرائى); سوم، دانشگاهها كه در قرن 13 م بوجود آمدند و فضاى نسبتاً آزادى داشتند.
ترجمه كتب مسلمانان از عربى بلاتين، كشيشان مسيحى را از خواب عميق پركابوسشان بيدار كرد و از آن پس به فلسفه و علم واقعى روى آوردند; اسكولاستيكها تلاش مى كردند كه براى عقل نيز در كنار ايمان به مسيح جايى پيدا كنند و كليسا با فلسفه مشائى آشتى كرد.
فلاسفه مشهورى در اين دوران ظاهر شدند، مانند آلبرت معروف به كبير(1128ـ1206م) و راجر بيكن (1210ـ1292م) و بوناونتورا (1221ـ1274م) و توماس آكوينى (1224ـ1274م) اهل ناپولى ايتاليا و شاگرد آلبرت، و سيگر (Siger) اهل برابانتا (1235ـ1284م) (كه فلسفه را جداى از حقيقت مى دانست) و جان دنس اسكوت; كه برخى مشائى كامل، و برخى (مانند بوناونتورا و اكهارت) به عرفان متمايل بودند.
بيدارى مسيحيت سبب رشد مدارس گرديد و از آن پس، گروه سوم يعنى مجتمع هاى آموزشى يا دانشگاهها پابه عرصه گذاشت. مدرسه شارتر كه اشاره شد در حدود 990 م، و مدرسه بولوينا در ايتاليا به سال 1158م تأسيس شده بودند، ولى در قرن سيزده (سال 1200 م) در پاريس دانشگاهى تأسيس شد كه بعدها در تمام اروپا اثر گذاشت و جاى مدرسه نوتردام را گرفت; بعدها اينگونه مدارس در آلمان (هايدلبرگ ـ لايپزيك) و بلژيك (لووان) و نقاط ديگر نيز برپا گرديد. در اواخر قرن 12 م طلاب و مدرسين داراى صنف رسمى (سنديكاـ آكادمى) شدند، اما برخلاف طلاب مسلمان، اخلاق و تربيت دينى نداشتند.[15]
نهضت ترجمه در اروپا
همانگونه كه در آغاز اين بخش گفتيم دو عامل سبب اينهمه تحولات گرديد: يكى حضور طلاب مسيحى در حوزه هاى علمى اسپانيا و كشورهاى اسلامى، و ديگر تاراج نسخ خطى كتب فلسفى و علمى مسلمانان و نهضت براى ترجمه آنها بزبان لاتين ـ كه زبان آن روز بود. و همانگونه كه گذشت ترجمه اگر چه از قرن 10 م، در زمان ژربرت، آغاز شده بود، ولى براى آن ادوار و مراحل چندى مى توان در نظر گرفت:
1- ترجمه هايى كه ژربرت و شاگرد او فولبرت (اهل شارتر) انجام دادند و نيز زمان اسكات اُريژن (بمعناى: ايرلندى) (810ـ877م) كه از يونانى نيز ترجمه نموده است و فلوطينى است.
2- ترجمه هايى كه آدلار باثى (Adelard of Bath) (1090ـ1160م) پس از بازگشت از كشورهاى اسلامى (صقليه ـ دمشقـ بغداد و …) انجام داد و او را مى توان مؤسس فلسفه در انگلستان دانست. مى گويند وى از همه علوم رايج در حوزه هاى اسلامى و حتى صرف و نحو عربى برخوردار بوده و در ترجمه كتب طليطله (توليدو) نيز مداخله داشته است. همچنين ترجمه هاى قسطنطين آفريقايى (تاجر تونسى كه مسيحى شده، و به طب و علوم ديگر روى آورده بود); وى كتب بسيارى را از كشورهاى اسلامى به اروپا آورد و به يارى اسقف آتن (Atton) تا سال 1087م به ترجمه آن مشغول بود.
3- ترجمه هايى كه در دو پايگاه ديگر مهم ترجمه، يعنى اسپانيا و صقليه، انجام مى گرفت. يكى شاه فردريك دوم كه با پادشاهان مسلمان مكاتبه داشت و از آنان پرسشهاى فلسفى مى كرد و پس از جنگهاى صليبى و فتح اسپانيا بدست مسيحيان عده اى را مأمور ترجمه كتب فلسفه و طب و علوم مسلمانان از عربى كرد و افرادى خبره مانند منجم ميكائيل اسكوت (1232م) و لئوناردو فيبوناچى ـ كه از كودكى در الجزاير نزد مسلمانان كارگرى كرده و بزبان عربى تسلط داشت ـ از جمله مأموران او در ترجمه بودند، و كار ترجمه تا سالها پس از فردريك ادامه يافت.
ديگر آلفونس دهم (1252ـ1284م) كه به نجوم رياضى و موسيقى عشق و علاقه داشت و كتب بسيارى بهمت او از عربى به اسپانيايى ترجمه و سپس به زبانهاى ديگر اروپايى برگردانده شد.
4- مدرسه طليطله (يا توليدو)، كه بمحض تسخير آن بدست مسيحيان (1085م) كتابخانه مهم سلطنتى آنجا بدست مسيحيان افتاد و جنبش ترجمه از عربى به اسپانيايى و لاتين آغاز شد و همانگونه كه ديديم اسقف ريمون لول آن را رهبرى مى كرد. مترجمان مشهور آن دوره عبارت بودند از: جرالدكرمونيائى، گونديسالوو، ژان لونائى، هرمن دالماتى و روبرت اهل شستر (Chester)، كه اين آخرى علاوه بر ترجمه كتب رياضى و جبر خوارزمى، قرآن را نيز ترجمه كرد.
5- پيرآلفونسو (موسى سيفاردى) پزشك يهودى هنرى اول پادشاه انگلستان كه كتب بسيارى را خود و گروه همراهش در تمام علوم رياضى و طبيعى و فلسفه و علم نحو از عربى ترجمه كردند، و آدلار از كتب او نيز بهره برده بود.[16]
6- ابراهيم حيّا بارشلونى (مشهور به ساباسوردا ـ اهل بارسلون) يهودى كه در اصل كتب علمى مسلمانان را به زبان عبرى و براى يهوديان ترجمه نمود و سپس همه بزبان محلى درآمد، و كتب مهم رياضى و جبر و مهندسى در ميان آنها بسيار بود.
در اينجا، براى رعايت اختصار به اين نكته بسنده مى كنيم كه انتقال علوم و معارف مسلمانان ـ كه تا حدود زيادى همراه با فرهنگ و آداب اجتماعى و حتى لباس و غذا و سنن زندگى و فنون دريا نوردى و تجارت بود ـ بيشتر از همين راه ترجمه و انتقال متون اسلام ـ و حتى برخى كتب منحصر بفرد موجود در خزاين امراى مسلمان ـ انجام پذيرفت و چهره فرهنگ و معارف اروپا را بكلى دگرگونه ساخت.
مثلا در اروپاى قرون وسطى، با هر گونه تجربه مخالفت مى شد، ولى پس از اين نهضت به وسيله راجربيكن و دانشمندان ديگر اساس استقراء و تجربه در غرب گذاشته شد. فلسفه از صورت مسيحى خود تا حدودى بيرون آمد و شكل فلسفه مشائى يافت; مسائلى مانند بحث درباره عينيت «كلّى» يا «اسميّت» (نوميناليزم) جاى خود را به بحث در صفات بارى و وجود شناسى (انتولوژى) و مباحث ديگر فلسفه سينائى و ابن رشد و طرح مسائلى از اشعريت غزالى و مانند اينها داد.
با تمام اينها با نگاهى كه از بيرون و از زاويه فلسفه اسلامى و متأخر به سير فلسفه در اروپا و مغرب انداخته شود، بنظر برخى از محققان، نه در دوره مدرسى(اسكولاستيك) و نه در دوران تجدّد فلسفى و فكرى (پس از دكارت)، هرگز طعم حقيقى فلسفه به ذائقه مشتاق اروپا نرسيد.
مقايسه مكتب فلاسفه مشهورى مانند آنسلم و آلبرت و توماس آكوينى و ديگران با فلاسفه مسلمان مانند ابن سينا و طوسى و فارابى و رازى و ميرداماد و بخصوص صدرالمتألهين (ملاصدرا)، ضعف و كوتاهدستى فلسفه اروپائيان را نشان مى دهد و بوى خامى آن به مشام هر محقق مى رسد. حقيقت تاريخى اين است كه ـ برخلاف اعتقاد كسانى مانند ژيلسن ـ پس از اوريگنس اسكندرانى (نخستين حكيم مسيحى كه مى شناسيم)، فلسفه از مدارس مسيحى رخت بر بست و حتى تلاشهاى كسانى مانند توماس أكوينى نيز نتوانستند آن را برگردانند.
* * *
در دوران جديد اروپا ـ يعنى از قرن 17م ـ نيز يكباره فلسفه تغيير ماهيت داد و برغم رشد شگفت انگيز رياضيات و علوم تجربى و فنّاورى در اروپا، فلسفه در جاى واقعى خود ننشست; بلكه با طرح مكاتبى مانند تجربه گرايى محض يا اصالت تحصّل يا محسوس گرائى (پوزيتويسم) و مانند اينها كه در واقع نوعى «تنبلى فلسفى» و كوتاه انديشى و نزديك بينى فلسفى است، به جاده لاادريگرى (آگنوسيسم) يا دست كم شكاكيّت ـ كه ميراث يونان بود ـ افتاد، و منطق و رياضيات و علم، بازار فلسفه و حكمت راستين را شكست.
نکات:
[1]) 297 ـ 555 هـ/909 ـ 1160 م.
[2]) 138 ـ 416 هـ /756 ـ 1025 م.
[3]) همچون ادريسيان – اغلبيان – مرابطان – سنوسيان و چند حكومت ديگر.
[4]) پيروان داود ظاهرى اصفهانى.
[5]) محمد على أبوريان، أصول الفلسفة الإشراقية، ص 48.
[6]) مبانى فلسفه غرب، هالينگ ديل، ص 115.
[7]) تاريخ فلسفه قرون وسطى، بى ژوان (ترجمه عربى).
[8]) همان.
[9]) تاريخ قرون وسطى، آلبرماله، ص 248.
[10]) جنگهاى صليبى، رنه گروسه، ص 22.
[11]) تاريخ فلسفه قرون وسطى، بى ژوان.
[12]) همان.
[13]) آلبرماله مورخ فرانسوى مى نويسد: رفتن مردم به جنگ مسلمين مانند هجرت اروپاييان به آمريكا و برزيل و آرژانتين است تا ملك و ثروتى بدست آورند. (تاريخ قرون وسطى، ص 250) همچنين: «صليبيون به هر جا كه مى رسيدند آنجا را غارت مى كردند» (ص 252). «صليبيها مذهبى نبودند و حتى در حمله به قسطنطنيه مسيحيان را قتل عام كردند» (ص 247).
[14]) برپايه بخشنامه مجمع پاريس سال 1210 خواندن كتب ارسطو و شروح آن هنوز ممنوع و حرام بود.
[15]) آلبرماله در تاريخ قرون وسطى مى نويسد: معمولا كارشان به فساد و ميخوارگى و چاقوكشى و بدمستى مى كشيد (ص 436) چون حقوق و مقرّرى ثابت نداشتند اغلب به گدايى يا نوكرى مى افتادند (ص 437) و همين باعث شد كه اهل خير گاهى براى طلاب اقامتگاه مى ساختند و شخصى به نام سوربون محل كنونى سوربن پاريس را براى طلاب بينوا ساخت(ترجمه فارسى).
[16]) تاريخ فلسفه قرون وسطاى اروپا، بى ژوان.