نوزدهمين شماره فصلنامه علمي پژوهشي تاريخ فلسفه، مربوط به زمستان
1393، بزودي منتشر و در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد. اين شماره مشتمل
بر آثار ذيل است: «مقايسه دو سنخ خردورزي خودبنياد و وحيبنياد در
مناظره ابوحاتم رازي و محمد بن زکرياي رازي» اثر عباسعلي منصوري و دکتر
احد فرامرز قرا ملکي؛ «فهم حقيقت نزد پيشاسقراطيان» از دکتر سعيد
شاپوري؛ «سعادت از منظر ارسطو و ابن مسکويه رازي» بقلم دکتر علي-محمد
ساجدي و هاجر دارايي تبار؛ «مقايسه نظريات منطقي-زبانشناختي فارابي با
اصول و نظريات زبانشناسي معاصر» بتحقيق دکتر محمودرضا مراديان و دکتر
علي نوري خاتونباني؛ «ارزيابي انتقادي خوانش هگل از بنياد آموزههاي
هراكليتوس» اثر داريوش درويشي؛ « فارابي و نظريه تمايز وجود از ماهيت»
از دکتر قاسم پورحسن و «تحليل انتقادي ـ تطبيقي جامع آثار اخلاقي خواجه
نصيرالدين طوسي» بتحقيق دکتر فرشته ابوالحسني نيارکي.
در
سرمقاله اين شماره ميخوانيم:
تعيين و تشخيص زباني خاص براي هر دانش، متمايز از ساير دانشها، امري
بظاهر روشن و غيرقابل انكار است و چند و چون در آن معنا ندارد. اين
زبان اختصاصي تنها محدود به اصطلاحات و واژگان فني مُستعمل در هر علم
نيست بلكه عمدتاً به ساختار، چشمانداز و بويژه روح حاكم بر آن زبان
بازميگردد. اين در حالي است كه ترابط و مشاركت علوم در برخي زمينهها
بسيار زياد است و علوم بلحاظ قواعد و مناسبات، ارتباط تنگاتنگي دارند.
در
گفتمان و فروعات مربوط به فلسفه علم نيز يكي از مقولات اساسي همين
مقوله «زبان علم» است. اگرچه اين معنا در تقسيمبندي علوم نزد قُدما و
شرايط و مبادي آن چندان متمايز و مستقل نگرديده بود، ليكن وقتي به
اصولي چون مفردات و روشها و تعاريف نظر ميكردند، خواهناخواه به نقش
«زبان علم» هم التفات داشتند و آن را در تحديد و تشخيص دانشها موثر
ميدانستند؛ نگارش رسالههايي چون الحدود ابنسينا، الحروف فارابي، كبري
في المنطق ميرسيد شريف و دهها نوشتة ديگر از ايندست، عمدتاً و اصالتاً
بر مقوله زبان تأكيد و تمركز يافتهاند.
زبان فلسفه و اهل آن، «برهان» است. در صناعات خمس، برهان از جدل و
سفسطه و شعر و خطابه جدا شده است. اگر در همين تفكيك و تمايز دقت كنيم،
شرايط و مقدمات فلسفه و زبان اختصاصي آن آشكار ميشود. از ديد معلم اول،
برهان بدين اعتبار از بقيه ممتاز است كه از زباني ناظر بر واقع
برخوردار است و هرچند تمامي دانشها واقعنما هستند، گويي فلسفه در اين
محاكات و واقعنمايي سهم بيشتري دارد. زبان برهان كه زبان فلسفه است،
بدين اعتبار است كه اين زبان از ساير زبانهاي علوم و بويژه از زبان
روزمره و عادي فاصله ميگيرد؛ اگر در ذهن و ضمير مردمان چنين جلوه كرده
است كه فيلسوفان به تعقيد و ابهام و كليگويي تمايل دارند، ناشي از سنخ
زباني و البته سنخ انديشگي فلسفه و فيلسوفان است وگرنه هيچ فيلسوفي در
غموض و دشواري زبان تعمّد ندارد.
اما اگر به پيوستگي و ترابط ميان زبان و تفكر قائل باشيم و زبان را
آيينه و جلوه و ساحت ملفوظِ تفكر بدانيم، آنگاه ساخت و بافت و روح حاكم
بر زبان را مصنوعي و تكلّفآميز نميدانيم و اهل فلسفه را متهّم به
لفاظّي و پيچيدهگويي نميكنيم. اگر امروزه سخن از سادهسازي زبان فلسفه
بميان ميآيد و حتي در نزديك ساختن آن به زبان روزمره و امور عادي و
رايج زندگي تلاش ميشود، بايد به نتايج اين سادهسازي، بويژه در قياس با
مبادي پذيرفته شده در تكوين علم نيز بينديشيم و آفاق دو سنت كلاسيك و
جديد در مقوله زبان فلسفه را با يكديگر مقايسه كنيم. اميد كه تأملات
اصحاب فلسفه به اين ساحت مهم معطوف گرديده و بويژه بتواند در عرضه
زباني استوار در گفتمان فلسفي معاصر مدد رساند. انشاءالله
|