عشق، درونماية نظام هستي در حكمت متعاليه
مقصود محمدي
دانشيار دانشگاه آزاد اسلامي، واحد كرج
مهمترين دغدغة انسان انديشهورز ـ پس از تأمين نيازهاي ابتدايي حياتـ اين بوده است كه قانون حاكم بر نظام هستي را بشناسد تا بتواند اولاً حوادث آينده را پيشبيني كند و ثانياً آنها را بفهمد و تبيين نمايد.
آنچه در ابتدا مسلّم و مفروض بنظر ميرسد اين است كه گردش جهان بمقتضاي عقل است. حوادث و وقايع آن منوط به بخت و اتفاق نيست بلكه تابع يك قانون عقلاني است. بعبارت ديگر، در جهان امري بنام شبكه ترتّب حوادث يا نقشة وقايع وجود دارد كه رويدادها بموجب آن سامان ميگيرند و با كشف اين نقشه كه بمدد علوم فيزيك و رياضي حاصل ميشود، ميتوان تا حدودي حوادث آينده را پيشبيني كرد. ولي انسان نميتواند تنها به پيشبيني حوادث قانع باشد بلكه ميخواهد آنها را بفهمد و تبيين نمايد. او ميخواهد بداند اين كارگاه كه جهان نام دارد چيست؟ و چرا اينگونه كار ميكند و طرز ديگري كار نميكند؟ در اينجا انسان از مرز علوم عبور ميكند و به فلسفه متوسل ميشود (آنجا كه علم متوقف ميشود فلسفه آغاز ميگردد.)
ملاصدرا براساس اصول فلسفي خود (اصالت وجود، وحدت تشكيكي حقيقت وجود، حركت جوهري و ...) درونماية نظام هستي را عشق به مبدأ و شوق به كمال ميداند. وي بر اين عقيده است كه در نهاد همة موجودات عالم و در باطن همة ذرات وجود، عشق به مبدأ حق و در موجودات مادي ـعلاوه بر عشق به مبدأـ شوق رسيدن به كمال بوديعه نهاده شده است. عشق رسيدن به كمال نهايي در همة اجزاء و اركان عالم سريان دارد. اين تكاپو و جوش و خروش همگاني از نيروي عشق به كمال مطلق سرچشمه ميگيرد؛ عشقي كه با حيات و شعور نيز همراه است و از يكسو حافظ نظام هستي و از سوي ديگر موجب حركت بسوي كمال است.
کلید واژگان:
عشق به كمال مطلق، شوق به كمال نهايي، نظام هستي، حيات، شعور.
|