سرمقاله |
|
| |
بررسي و تحليل برخي تاملات تاويلي ملاصدرا در
كتاب و سنت |
|
ملاصدرا در هستي شناسي خود بر آنستكه هر چيز علاوه بر ظاهر خود ، داراي باطني است بگونه ايكه ظاهر و باطن ، دو مرتبه از مراتب يك شيء محسوب مي گردند . وي تفسير را مربوط به ظاهر امور و تاويل را مربوط به باطن امور مي داند . در انديشه ملاصدرا ، هرگونه شناختي كه توجه به باطن امور نداشته باشد ، سطحي و غير واقعي قلمداد مي گردد . ملاصدرا از تاويل بعنوان كليدي براي كشف افقهاي پنهان هستي استفاده كرده است . او براي هر چيز تاويلي قايل است و خاستگاه اين برداشت خود را چيزي جز قرآن كريم نمي داند ... |
|
| |
تحليل قواي نفس در فلسفه |
|
به اعتقاد فلاسفه منشاء افعال متعددي كه از انسان صادر مي شود تعدد قواي نفس است . هر چند در مسئله ملاك تعدد قوا بين ابن سينا و ملاصدرا اختلاف نظر وجود دارد اما در اصل وجود قواي متعدد بين آنها اتفاق نظر است . نفس انسان حقيقت واحدي است كه در عين وحدت مي توان براي آن مراتب سه گانه نباتي ، حيواني و انساني را لحاظ نمود و قواي مربوط به هر يك از اين مراتب را جداگانه بررسي كرد . در انقسام اوليه ، قواي نفس به محركه و مدركه تقسيم مي شود ، بخشي از قواي محركه مربوط است به حيثيت نباتي نفس و برخي ديگر به جهت حيواني آن تعلق دارد ... |
|
| |
تباين يا يگانگي وحدت تشكيكي و وحدت شخصي وجود
در حكمت متعاليه |
|
بحث از وحدت تشكيكي هستي بموازات وحدت شخصي وجود در تبيين نظام هستي توسط ملاصدرا ، همواره صاحبنظران فلسفه صدرايي را با اين سوال اساسي مواجه كرده كه باور و تلقي نهايي صدرالمتالهين كداميك از اين دو الگو براي هستي است ؟ و آيا اساساَ دو تلقي از حقيقت واحدي هستند و يا اينكه اين دو الگو با يكديگر متباينند ؟ نگارنده علاوه بر دو ديدگاه رايج تباين يا يگانگي وحدت تشكيكي و وحدت شخصي به ارايه و اثبات ديدگاه سومي مي پردازد كه با استمداد از مباني و اصول حكمت متعاليه ، تشكيك در هستي را مورد انكار قرار داده و وحدت شخصيه وجود را تنها مدل قابل انتساب به فلسفه صدرايي و حكمت متعاليه مي داند . |
|
| |
مقايسه بين برهان / قاعده صرف الشي، و بسیط
الحقيقه در فلسفه و حكمت اسلامي |
|
ملاصدرا در حكمت متعاليه مدعي شده است قاعده صرف الشيء كه از سهروردي است از پاسخگويي به شبه ابن كمونه در باب توحيد حق تعالي عاجز است اما همان شبهه بوسيله قاعده نو ساخته خود يعني قاعده بسيط الحقيقه پاسخ دقيقي مي يابد . فرضيه اين پژوهش اين بود كه بين قاعده صرف الشيء و بسط الحقيقه بغير از تغيير مبنا از اصالت ماهيت به اصالت وجود ، تفاوتي فلسفي وجود ندارد ؛ تا جاييكه اگر قاعده صرف الشيء بر مبناي اصالت وجود بازخواني شود ، همان خواهد بود كه ملاصدرا آنرا با بياني ديگر بسيط الحقيقه خوانده است ... |
|
| |
مباني معرفت شناختي فطرت |
|
بررسي و مطالعه فطرت در حوزه شناخت و معرفت و نقش عقل و خرد بعنوان كانون اين قلمرو در مكاتب گوناگون ابعاد مختلفي دارد . از بررسي اين ابعاد گوناگون چنين بر مي آيد كه معرفتهاي فطري و فطريات مربوط به حوزه ادراك و شناخت ، اصول و مبادي شناخت و تفكر بشر را تشكيل مي دهد و موجب تمايز فطرت از طبيعت و غريزه مي گردد ، تفاوتي كه از سنخ اختلاف تشكيكي و ناشي از تفاوت در مراتب وجودي اشياء مي باشد . هر گونه تشكيك و ترديد در اين اصول و مبادي تفكر ، بناي معرفت بشري را نااستوار و لرزان مي سازد . از ديدگاه قرآن نيز معرفت فطري با دو حوزه وجود انسان - عقل و خرد ، دل و روان - ارتباط دارد و از اين دو سرچشمه، مي جوشد. |
|
| |
توجيه در معرفت شناسي |
|
معرفت را باور صادق موجه دانسته اند . اين تحليل حامل پشتوانه اي تاريخي است كه آشكارا از تئتتوس افلاطون با مفهوم لوگوس آغاز مي شود و در سير تاريخ فلسفه ادامه مي يابد. در معرفت شناسي معاصر تحليل سه جزئي معرفت توسط گتيه مورد انتقاد واقع شده و در مقابل به سه گونه ، چاره انديشي شده است. گروهي كوشيده اند تا تعريف سنتي را تقويت كرده و پادنمونه هاي گتيه را ابطال كنند . گروه ديگري با ترميم و اصلاح تعريف سه جزئي شناخت؛ و گروه سوم با افزودن جزء ديگري به آن سعي در پاسخ به مسئله كرده اند. اما دست كم در اين باره كه « توجيه » شرط لازم شناخت است، اتفاق نظر وجود دارد ... |
|
| |
يادنامه استاد سيدجلال الدين
آشتياني |
|
|