سرمقاله

 در شماره قبل، از دو نحو نگاه به تاريخ و در نتيجه دو سنخ تاريخ‌نويسي قديم و جديد سخن گفتيم. از آنجا كه در تاريخ، گذشته و حال و آينده و دلالتهاي آن قهراً بميان مي‌آيد، همين واژگان در صورت جديد تاريخ‌نويسي نيز معنايي متفاوت مييابد. اگر در فهم ماقبل مدرن از تاريخ، مقاطع ياد شده در نسبت با «وجود» تعبير و تفسير ميگرديد و بنابرين وحدت و اتصالي تكويني ميان آنها ديده ميشد، در فهم جديد از تاريخ، گذشته و حال و آينده در نسبت با مقام و موقعيت فاعل شناسا تعيين ميشود و از هر جا كه سوژه به پيرامون خود بنگرد، ميزان دور و نزديكي متعلقات و در نتيجه اهميت و اعتبار آنها تعيين ميگردد.

البته نبايد از ياد برد كه قبل از قرن هيجدهم و عصر روشنگري، زمينه و شرايط چنين ديدگاهي فراهم شده بود؛ از يكسو تلقي و فهم بشر از دين و ساحت ايماني او دستخوش دگرگوني شده بود و از سوي ديگر علم تجربي به نقش‌آفريني همه‌جانبه در عرصه‌هاي معرفتي ارتقاء يافته بود. از ايندو، سهم علوم كه خود با قدرت اراده و تصرف بشر رابطة مستقيم دارد، بيشتر خود را نمايان ميسازد. از زمره وجوهي كه در جريان تحول علوم و تأثيرات ناشي از آن بايد مورد توجه قرار گيرد، تطور و دگرگوني در مفهوم «نامتناهي» و نسبت آن با فاعل شناسا است. با علم جديد، «نامتناهي» از قلمرو مابعدالطبيعه به عرصه طبيعت و از ساحت الهيات به حيطه فيزيك منتقل گرديد؛ بگونه‌يي كه نزد نيوتن و سپس كانت، زمان و مكان، اموري نامتناهي و شرط هرگونه دانش تجربي معرفي گرديدند. البته كانت بدين مسئله وقوف داشت كه نتايج حاصل از فيزيك نيوتن را نميتوان به قلمرو فراتر از فيزيك تعميم داد و بهمين جهت اعلام داشت كه عقل نظري بنابر اصول فيزيك و باقتضاي محدوديت قواي شناختي، نميتواند در عرصه مسائل مابعدالطبيعه به نتايج قانع‌كننده‌يي دست يابد. اما همين فاعل شناسا در عرصة عقل عملي- و بطور مشخص در حيطه اراده و فعل- ميتواند جنبه‌يي از نامتناهي را عينيت بخشيده و خود منشأ ارزشهاي اخلاقي قرار گيرد.[1] در اين تصوير عرضه شده از ساحات نظري و عملي انسان، نهايتاً اين بشر است كه نه‌تنها مقتضيات ماتقدم خود را بر امور متعيّن و متناهي بار ميكند، بلكه در مقام فاعل اخلاقي ميتواند «نامتناهي» را نيز معنا بخشيده و برحسب اراده آزاد خود تفسير و تحليل نمايد.

نقش علم و دستاوردهاي تجربي بشر در جريان دگرگوني مناظر و ديدگاهها نسبت به مقولاتي همچون فرهنگ، فلسفه، دين، هنر و... را ميتوان در متن تحولات قرن هيجدهم بخوبي مشاهده كرد. شايد بارزترين جلوه اين تحول را بتوان در فرآيند نگارش «دائرة‌المعارف فرانسه» تشخيص داد. گرچه صورت و محتواي اين دائرة‌المعارف با آنچه امروز در قالب فرهنگ‌نامه‌ها و دانشنامه‌ها نوشته ميشود بسيار متفاوت است، لكن در عين‌حال نمايانگر تلاش مستمر و حتي شتابزده‌يي براي تجميع داده‌هاي علمي و تجربي و عرضه‌داشتن شاخص يا شاخصهايي براي سنجش اعتبار آگاهي است. در عصر روشنگري و نزد فيلسوفاني نظير كانت نيز صورت اعلاي معرفت معتبر، نظير آن چيزي است كه در فيزيك نيوتن تمثل يافته است. البته كانت خود به تاريخ و تاريخ‌نويسي همانند اسلافش توجه نداشت، ولي در عين‌حال با نظر به برخي رساله‌هاي مختصر و كوتاه وي ميتوان دريافت كه دست‌كم سير تكويني دستگاه معرفتي نزد او اهميت داشته است و در اين ميان ميزان تقرّب به الگوي معرفت تجربي همواره بعنوان معيار عينيّت مطرح بوده است.[2] اما نزد خلف كانت يعني «هردر»[3] و سپس نزد فيلسوفان ايدئاليست آن عصر يعني «فيخته»[4] و «شلينگ»[5] و بويژه «هگل»[6]، مقوله تاريخ آنچنان برجسته ميشود كه معرفت بمعناي عام و آگاهي عقلي و فلسفي بمعناي خاص آن تنها در نسبت با تاريخ تكوين مييابد؛ چنانكه صيرورت ذهن و نيز جريان رويدادهاي عيني جملگي غايتي واحد كه همانا تحقق كامل و جامع «روح‌ مطلق»[7] است را جستجو ميكنند و اساساً طرح تاريخي ترجمان طرح عقلي و طرح عقلي مطابق طرح تاريخي است.

در ديدگاه هگل، عالم و صيرورت آن بر اساس طرح عالي «عقل» است و بنابرين نميتوان حوادث و رويدادها را فاقد غايت و بدون ربط و مناسبت ضروري دانست. «ضرورت» بمعناي منطقي آن، مبيّن ظهور و بروز امور و اعيان است و بدينمعنا همواره ميان امر سابق و امر لاحق پيوندي از سنخ عليّت منطقي برقرار است.

وظيفه فلسفه همانا نشان دادن ساختار عقلاني و پويايي صيرورت عقل (روح) در عرصه طبيعت و در عرصه روح انساني براي وصول به آگاهي مطلق ميباشد. اين صيرورت، نظام‌وار و غايتمند است و غايت در اينجا آگاهي كامل به امكانات ذهن و روان بشر است. سه مرحله آگاهي كه عبارتند از: آگاهي حسي، خودآگاهي و آگاهي عقلاني، درواقع سير تدريجي معرفتي را نشان ميدهند كه از جنبه درون ذاتِِ صرف به جنبه برون ذات متمايل ميشود و «پديدارشناسي آگاهي» درواقع كوششي است براي نشان دادن چگونگي تحقق اين سنخ از آگاهي در متن واقعيت. از اين جهت در فلسفه هگل، «پديدارشناسي»، «فلسفه تاريخ» و «منطق» جملگي با يكديگر مناسبت مييابند و دائماً صورتي از خود را در ديگري نمايان ميسازند. اگر در اين ميان بنظر ميرسد كه تنها تاريخ است كه جنبه عيني و برون‌ذات حوادث را نشان ميدهد، ولي بايد توجه داشت كه اولاً فلسفه تاريخ در اينجا ناظر به جنبة ذهني و درون‌ذات همان حوادث است و ثانياً پديدارشناسي و حتي منطق، آشكارا در متن عينيّت و واقعيت تحقق مييابد. از اينرو از ديدگاه هگل، تعامل دائمي ميان ذهن و نفس‌الامر آنچنان برقرار است كه گويي امر واقع همان امر معقول و برعكس، امر معقول همان امر واقعي است. از اينرو فلسفه هگل كوششي براي فهم جهت عقلي امور است، اما جهت عقليي كه خود تابع طرح علّي عالم و اراده «مطلق» است. در نظر او حوادث تاريخي، معلول عوامل بيروني نيست، بلكه درواقع فعليّت امكانات دروني و تجلّي آگاهي به آزادي است.

جوهر و ذات روح (مطلق) چيزي نيست جز آزادي، اما هنگامي‌ كه روح بمثابه حقيقت نامتناهي خود را در طبيعت بمثابه امر متناهي متجلّي ميسازد، درواقع خود را متعيّن ساخته و در نتيجه از آزادي مطلق محروم ميشود. از اين پس، شوق وصال مجدد آزادي، تمامي هستي او را تشكيل ميدهد. فهم و تقرير هگل از تاريخ، نمونه اعلاي تلقي مدرن و متأخر از تاريخ است و ناظر به مقام سوژه، آنهم در حداكثر امكانات خويش است. در خلال دو قرن اخير، هر آنچه تحت عنوان «رهيافت تاريخي» مطرح شده است، عموماً‌ در ذيل تاريخ‌انگاري اخير قرار ميگيرد و نه تنها قلمرو فلسفه، بلكه حوزه‌هاي علم و فرهنگ و اخلاق و سياست و حتي دين نيز با نظر به همين طرح بسط و گسترش يافته است. البته در همين دويست سال اخير نيز واكنشهايي نسبت به اعتبار و شمول فهم مبتني بر تاريخ‌انگاري بروز كرده است كه مهمترين صورتهاي فلسفي آن، هرمنوتيك و پديدارشناسي بوده، ولي سايه اين نگاه همچنان بر قلمرو علم و دانشهاي تجربي سنگيني ميكند و ظهور جنگها و منازعات منطقه‌يي و بين‌المللي و نيز بحرانهاي محيطي و انساني، زمينه ترديد در اعتبار و محبيّت اين ديدگاه را بيش از پيش فراهم ميسازد.

اين ترديد از زماني آغاز شد كه ايده ترقي و انديشه پيشرفت كه بعنوان قانون مطلق حركت تاريخي تلقي ميشد، مورد چند و چون قرار گرفت. براستي هم، سمت و سوي تاريخ نميتوانست براساس صورت مطلوب روشنگري و طرح منورالفكري باقي بماند. در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم مبناي فلسفي اين طرح به چالش كشيده شد و در قرن بيستم مباني اجتماعي و سياسي آن به اين سرنوشت گرفتار شد. اما پرسش  ديگري كه در جنب آن به ميدان آمد، صورت بعدي و فرامدرن تاريخ بود. در همين دو دهه اخير وقتي فوكوياما از پايان تاريخ و ايستگاه آخر آن سخن گفت، بسياري از متفكران با آن مخالفت كردند و گوينده آن نيز خود به ناموجه بودن نظريه خويش اعتراف كرد. اكنون در گوشه و كنار جهان، چشم به برآمدن تاريخي جديد و ظهور امكاني متفاوت از تاريخ غربي دوخته شده است. اين امكان، امكان نظريه‌يي جديد نيست، بلكه امكان عالمي نو و حياتي نوپديد است كه شرط هر نوع تفكر بشمار ميرود و دير نيست كه چنين عالمي پس از التهاب و انتظار ديرينه آدمي از جانب مشرق برآيد.

سردبير

*  *  *

بررسي تطبيقي ميان حكمت ايران باستان و فلسفه يونان

رضا سليمان حشمت

چکيده

در برقراري تطبيق و مقايسه ميان دو تفکر يا حوزه فکري، بويژه تفکر متعلق به دوره باستان، به دو روش ميتوان عمل کرد؛ روش اول، مطالعات تاريخي و اثبات تأثير و تأثر ميان دو فرهنگ بر اساس شواهد تاريخي است و روش دوم آن است كه مؤلفه‌هاي هر تفکر و شباهتهاي آنها با يکديگر بررسي شود. در اين ميان، لغت‌شناسي تعابير و واژگاني که در هر نظام فکري بکار ميرود و بررسي نقاط مشترک و متفاوت آنها، جايگاهي خاص دارد. در مقاله حاضر، تلاش بر اين است تا بروش فقه‌اللغه، بحثي تطبيقي ميان تفکر فلسفي در ايران باستان و يونان باستان برقرار گردد. تکيه مقاله تنها بر مشابهتهاي دو نظام نيست بلکه تفاوتها را نيز در اين خلال، مد نظر خواهد داشت. بررسي عقايد حاکم بر دو نظام مذکور در حوزه يزدان‌شناسي، جهان‌شناسي، نگرش به تاريخ و عقل، حکايت از شباهت و همساني و همريشگي اين دو تفکر دارد كه در اين نوشتار با بررسي موردي و مثالي چند نمونه، اين اعتقاد باثبات خواهد رسيد.

كليد واژه‌ها: فقه‌اللغه، اسطوره‌شناسي، يزدان‌شناسي، عالم صغير، عالم کبير، فلسفه جاودان، ولايتمداري، ادوار تاريخي، جاودانگي، عقل، فلسفه تطبيقي

*  *  *

   

تفسير هايدگر از شماتيزم و خيال در فلسفه استعلايي كانت

پرويز ضياء شهابي، پريش كوششي

چكيده

در فلسفه كانت داده‌هاي حسي هنگام ورود به فاهمه اندكي از كثرت فاصله گرفته‌اند اما هنوز آمادگي كامل براي اطلاق و اعمال صورتهاي پيشين فاهمه را ندارند. از آنجا كه صورتهاي پيشين فاهمه عملي شبيه به مفهوم سازي دارند، در واقع، به يك واسطه نياز است كه اين داده‌هاي حسي را براي اعمال صورتهاي پيشين فاهمه مهيا كند. كانت معتقد است اين واسطه چيزي نيست جز قوة خيال؛ عمل حاصل از اين قوه همان است كه اصطلاحاً كانت آن را «شماتيزم» (شاكله‌سازي) ميخواند. در حقيقت قوة خيال ميكوشد بين دو قوة حس و فاهمه كه سنخيت و تجانسي با هم ندارند پيوند و اتصال برقرار كند. بنظر هايدگر در فلسفه كانت همكاري ميان حس و فاهمه، يا بعبارت ديگر زمان و مقولات، نسبت به اجزاء آن پسيني نيست بلكه بنحو تام پيشيني است. اصليترين سؤال هستي‌شناسي از نظر هايدگر اين است كه چرا اشياء بجاي اينكه نباشند، موجود شده‌اند؟ شاكله‌سازي بنحو اصيلي نزد انسان صورت ميگيرد و متعلق به ابژه خارجي نيست و اين يعني آنكه هر نوع شناخت از موجودات، مستلزم نوعي پيش شناخت است. از ديد هايدگر تخيل، قوة اصلي شناخت است و حس و فاهمه نيز ريشه در تخيل دارند. همچنين تخيل با زمان نيز ارتباط دارد و به اين دليل ريشه و منشأ مابعدالطبيعه است؛ يعني هم منشأ عقل نظري به تخيل بازميگردد و هم ريشة عقل عملي. در نتيجه، ميتوان گفت تلاش هايدگر بطور كلي ارتقاي مباحث معرفت شناسي كانت به درجة هستي‌شناسي است. از نظر هايدگر ايدة استعلايي به جايگاهي اشاره دارد كه شرايط پيشين امكان شناخت را مشخص ميكند. هايدگر معتقد است كه مفاهيم نمودهاي محض هستي‌شناختي هستند نه صرفاً پديدارهاي ذهني.

كليد واژه‌ها: شماتيزم، كانت، تخيل، استعلايي، ابژه، هايدگر، نومن و فنومن

*  *  *

 نگاهي تاريخي به موانع ورود فلسفه به حوزه‌هاي عملي در برخي از فيلسوفان مسلمان

عظيم حمزئيان

چكيده

با نگاه اجمالي به تاريخ تفكر فلسفي در حوزه اسلامي، از ديدگاه عملگرايانه، اين مسئله روشن ميگردد كه برخي از فيلسوفان مسلمان علاوه بر بهر‌مندي از ابداعات جديد در حوزه فلسفه، درباره نيازهاي جاري زمان خود، در علوم مختلفي چون تعليم و تربيت، سياست و كشورداري، اخلاق و تربيت ديني يا رسمي، امور نظامي و كشوري و دفاعي، تبحر داشته و كتابهايي نگاشته‌اند؛ علاوه بر اينكه گاه خود نيز عهده‌دار مناصبي در اين حوزه‌ها بوده‌اند. اما تعداد زيادي هم هستند كه تنها ابداعاتي در حوزه‌هاي نظري داشته‌اند و به مباحث عملي نپرداخته‌اند؛ اگرچه با گسترش مباحث روش‌شناسي، آراء عملي از انديشه‌ها و افكار آنان قابل استنتاج است. اين مشكل در ابتداي تاريخ فلسفه اسلامي كمتر بچشم ميخورد اما با گذشت زمان و بخصوص مدتي پس از حمله مغول شكل فراگيري به خود گرفت. مشكل چه بوده است؟ آيا چنانكه برخي ادعا ميكنند ماهيت فلسفه اسلامي موجب اين امر گشته يا مسائل و مشكلات ديگري دخالت داشته‌اند؟ ضرورت پرداختن به اين مسئله با توجه به شرايط امروز و لزوم بهره‌گيري از دانش بومي و علوم اسلامي در تدوين سرفصلهاي علوم انساني براي كشورمان، آشكار ميگردد. طرح اين مسئله از يكسو متأثر از نيازها و مشكلاتي است كه جامعه امروز گرفتار آن است و از سوي ديگر لزوم بكارگيري تلاشها و كوششهاي گرانمايه و عظيمي را نشان ميدهد كه از اين متفكران و انديشمندان سرچشمه گرفته و ناديده انگاشته شده است.

نتايج بررسيها نشان ميدهد كه استنتاج اقدامات عملي از انديشه‌هاي نظري با موانع و مشكلاتي همراه است كه در طول مقاله به آنها پرداخته شده است. اين مشكلات و موانع را ميتوان در سه بخش جاي داد: برخي از اين موانع مربوط به تواناييهاي فيلسوفان و دانشمندان است، برخي مربوط به ماهيت انديشه و فلسفه آنها از نظر روش‌شناسي و برخي نيز ناشي از دشواريهاي عبور از نظر به عمل مقاله حاضر بشيوه تحليلي ـ تاريخي درصدد است هر يك از اين موانع را مورد بررسي قرار دهد.

كليد واژه‌ها: فلسفه، حوزه عملي، موانع اقدام عملي، فلسفه اسلامي

*  *  *

 

چرايي و چگونگي ورود مسائل فلسفي در علم كلام

فضل‌الله خالقيان

چكيده

در اين نوشتار كوشش شده است به اين سؤال اساسي كه چرا و چگونه مسائلي (بطور خاص، جسم و احكام و حالات آن و نيز مسئله جوهر و عرض) كه بنظر ميرسد ماهيت فلسفي خالص دارند، در مباحث كلامي كه بطور ويژه شكل و ماهيت ديني دارند راه پيدا كرده و جزئي از مسائل آن را تشكيل دهند. پاسخگويي به اين مسئله مستلزم كاوشگري در انديشه‌هاي فيلسوفان و متكلمان در بستر تاريخي است كه حاصل آن در اين مقاله انعكاس يافته است. تأكيد بر تبادل و تأثير متقابل فلسفه و كلام و نحوة تسّري اين انديشه‌ها در حوزه‌هاي يكديگر از جمله نتايجي است كه در قالب اين مقاله بازنمون شده است. در اين نوشتار روشن شده است كه ضرورت اثبات صانع عالم متكلمان را به بحث از جسم و حالات و احكام آن كشانده و از همين رهگذر زمينة مباحث فلسفي در كلام گسترده‌تر گشته  و راه براي فيلسوف ـ متكلماني همچون خواجه نصيرالدين طوسي در جهت فلسفي ساختن ساختار كلام هموارتر شده است.

كليد واژه‌ها‌: جوهر، عرض، جسم، جزء لايتجزّي، احكام اجسام، خلاء

*  *  *

 

پراکليتوس در انجيل يوحنا و تجلّي آن  در عرفان اسلامي

فاطمه علي‌پور

چکيده

در انجيل يوحنا مسيح بشارت آمدن کسي را ميدهد که نام او پراکليتوس يا پاراکليتوس است. پراکليتوس بمعني «ستوده» يا «محمد» واژه‌يي است که در متون کهن بکار رفته است و پاراکليتوس بمعني «تسلي دهنده» يا «روح‌القدس» واژه مورد قبول کليساست.

اين مقاله با جستجو در نظريه عرفاني تجلّي و چگونگي ظهور اسماء و صفات  الهي در مراتب مختلف هستي و مظهريت انسان کامل براي اسم اعظم خداوند و تجلّي آن در وجود پيامبر اکرم(ص) و ائمه معصومين(ع) و نيز تداوم آن با حضور بقية الله (عج)، در پي اثبات اين مدعاست که آنچه در انجيل يوحنا، مسيح بشارت آمدنش را داده، همان حقيقت محمديه(ص) است که با همة انبيا بوده و در وجود نبي اکرم(ص) و ائمه معصومين(ع) بکمال ظهور رسيده است.

 در اين راستا ابتدا به تبيين تجلّي اول و ظهور حقيقت محمديه که «عقل اول» و «روح‌القدس» نامهاي ديگر آن هستند، ميپردازيم و سپس به تجلي دوم اشاره ميكنيم که در نتيجة آن همة موجودات که در تجلّي اول در علم الهي حضور دارند، در عالم خارج بمنصه ظهور ميرسند و حقيقت محمديه که بعنوان انسان کامل در لباس نبوت، رسالت و امامت نمودار ميگردد و بر همة عوالم وجود ولايت دارد، همان تسلي دهنده، روح‌القدس يا ستوده است که مسيح بشارت آمدن و ماندنش را داده است. ازاينرو باوجود تفاوت مفهومي ميان دو واژة پراکليتوس و پاراکليتوس، بلحاظ مصداقي ميان اين دو واژه تقاوتي وجود ندارد و مصداق هر دو يک حقيقت ميباشد و آن حقيقت محمديه (ص) است.

کليد واژه‌ها: ظهور، انسان کامل، تسلي دهنده، ستوده، حقيقت محمديه

*  *  *


تأملاتي پيرامون دلايل مخالفت غزالي با فلسفه يا فلاسفه

عين‌الله خادمي، محمدكاظم نيك‌مرام

چكيده

پيرامون مخالفت غزالي با فلسفه يا فلاسفه، هم از طرف خود غزالي و موافقانش و هم از طرف مخالفان او، انگيزه‌هاي مختلفي بيان شده است.

غزالي و موافقان او، آنگونه وانمود ميكنند كه او صرفاً با انگيزة ديني و شرعي و براي رضاي حق، به مخالفت و در نهايت تكفير فلاسفه اقدام كرده است؛ هر چند برخي مخالفان بر اين انگيزه صحه گذاشته‌اند، ليكن مورد وفاق همه نيست و مخالفان معتقدند: اولاً، دين با فلسفه ـ بمعناي متعارف بين مسلمين ـ سر ناسازگاري ندارد كه غزالي براي دفاع از دين، فلاسفه را تكفير كند. ثانياً، اين انگيزه تنها انگيزه غزالي در مخالفت با فلسفه نيست، بلكه ـ چنانكه برخي مخالفان معتدلتر غزالي معتقدند ـ انگيزه‌هاي سياسي هم بيتأثير نبوده و حتي، برخي، بكارگيري انگيزه‌هاي ديني و منطقي عقلي را ابزاري براي رسيدن به قدرت و كامجوييهاي سياسي دانسته‌اند. علاوه برانگيزه‌هاي فوق، بسياري از مخالفان، از آنجاييكه مخالفتهاي غزالي را بي‌ارتباط با دين و منطق و عقل دانسته‌اند، انگيزه‌هاي روانشناختي تربيتي را نيز دخالت داده و معتقدند كه اگر غزالي نزد استاد، فلسفه را تلمذ ميكرد، شايد به وادي مخالفت نمي‌افتاد.

مدعاي اين پژوهش آن است كه گرچه انگيزه‌هاي ديني و شرعي در اولويت است، اما براساس مباني مورد قبول خود غزالي، راههاي ديگري بجز تكفير براي مخالفت با فلاسفه وجود داشت كه او آن راهها را طي نكرد.

كليد واژه‌ها: غزالي، ابن‌سينا، مخالفت با فلسفه، كلام، منطق، تأويل

*  *  *


امكان وجودشناسي: بررسي تطبيقي در آراء ملاصدرا و هايدگر

رضا اکبريان و حسين زمانيها 

چکيده

پرسش از امكان وجودشناسي پرسش از امكان وصول به سرشت وجودي موجودات است. اين پرسش بدين شكل قابل بيان است كه آيا انسان ميتواند به رويكردي از اشياء دست يابد كه وجود اشياء، خود را براي وي متكشف ميسازد؟ اين پرسش در نتيجه تفسير سوبژكتيويستي از رابطه انسان با موجودات و عالم در فلسفه غرب به پرسشي چالش‌برانگيز تبديل شد، تا جايي كه كانت معرفت به وجود اشياء را غير ممكن دانسته و معرفت انسان را صرفاً معرفتي پديداري ميداند. هايدگر در فلسفه خود اين پرسش را بنحو جدي مطرح كرده و هرگونه پاسخ آن را منوط به فهم رابطة انسان با عالم و با حقيقت وجود بعنوان بنيان ظهور موجودات قلمداد ميكند. وي چنين پژوهشي را وجودشناسي بنيادين مينامد. اصطلاح وجودشناسي بنيادين را اولين بار هايدگر در كتاب وجود زمان، بعنوان پژوهشي جهت پرسش از امكان هرگونه وجودشناسي مطرح كرد. پرسش اساسي وجودشناسي بنيادين اين است كه آيا اصولاً وجودشناسي صرفنظر از معاني مختلف آن امكانپذير است؟ وي براي يافتن پاسخ اين سؤال به تحليل ساختار وجودي انسان و رابطة وي با عالم و موجودات پرداخت.

با نظر به مباني فلسفي ملاصدرا نيز ميتوان به رويكرد جديدي در جهت پاسخ به اين سؤال دست يافت كه آيا اصولاً وجودشناسي ممكن است؟ بعبارت ديگر آيا انسان ميتواند به فهمي از سرشت وجودي موجودات و بالاتر از آن به حقيقت وجود بعنوان بنيان موجودات دست يابد؟ از نظر ملاصدرا نيز معرفت بشري مبنا و بنياني وجودي دارد؛ بنياني كه بايستي ريشه آن را نه در خود انسان بلكه در رابطة وجودي وي بعنوان موجود مقيد با وجود نامحدود جستجو كرد. يعني همانگونه كه وجود نامحدود باطن و بنيان موجودات مقيد و محدود است، معرفت انسان نسبت به نامحدود و مطلق براساس و بنيان هر معرفتي نسبت به موجودات مقيد است. وي بر اين عقيده است كه تمامي انسانها داراي نوعي فهم پيشين نسبت به وجود حق‌تعالي بعنوان باطن و بنيان همة موجودات ميباشند، اما اين فهم نه از سنخ فهم مفهومي و نظري بلكه نوعي فهم فطري و تكويني است. اين فهم اساس هرگونه معرفت ما نسبت به موجودات مقيد و در حقيقت بنيان استعلاي آدمي است. اما اكثر انسانها از چنين فهم فطريي غافلند و از اينرو وي چنين فهمي را «فهم بسيط» مينامد. بنابرين ريشه هرگونه وجودشناسي و هرگونه معرفت ما نسبت به سرشت وجودي موجودات در اين فهم پيشين نسبت به وجود نامحدود نهفته است؛ فهمي كه تبيين و تفسير آن در فلسفه ملاصدرا تنها در پرتو تفسير وي از رابطه علت و معلول امكانپذير است.

کليد واژه­ها: وجودشناسي بنيادين، هايدگر، ملاصدرا، علم بسيط، استعلاي، فهم پيشين

*  *  *

 

هرمس الهرامسه، طرحي براي تطبيق دين، اسطوره و فلسفه

رضا اميري

چكيده

هرمس كه در متون ديني به اخنوخ و ادريس و در اسطوره به تات و هوشنگ شهرت دارد، از اولين انبيا و نزد برخي، مؤسس بسياري از علوم و حكمت نيز ميباشد. شخصيت، آثار و تفكر هرمسي نه تنها در متون ديني، بلكه در متون تاريخي، اسطوره و فلسفي نيز مطرح و بر بسياري از ملل و افراد و افكار تأثير‌گذار بوده است. از اينرو ميتوان هرمس را موضوعي براي تطبيق دين، اسطوره و فلسفه قرار داد و به بررسي پيدايش هر يک از اين حوزه‌ها و تأثير و تأثرشان بر يکديگر پرداخت. براي اين مقصود ابتدا هرمس در متون ديني بررسي ميشود و به شباهتهاي ادريس و اخنوخ اشاره ميگردد. سپس هرمس، هوشنگ و تات در اسطوره‌هاي يونان، ايران و مصر بررسي ميشود و هويت، همزماني و نقشهاي يکسان آنها بيان ميگردد و در آخر با استفاده از متون هرمسي و فلسفي به انديشه‌هايي اشاره ميشود که نه تنها خاستگاه تفکر بشر را بيان مينمايد، بلکه زبان و بيان آن با دين و اسطوره قرابت دارد.

كليد واژه‌ها: هرمس، ادريس، دين، اسطوره، فلسفه

*  *  *

 

[1]. مجتهدي، كريم، فلسفه و تجدّد، تهران، اميركبير، 1385، ص245.

[2]. Beek, L.W. "Kant: On History", New York, 1963, P.59

[3]. Herder (1744-1823)

[4]. Fichte (1762-1814)

[5]. Schelling (1775-1854)

[6]. Hegel (1770-1831)

[7]. Geist