مسئله دوگانگي روح و بدن در هومر، افلاطون و ارسطو
مصطفي يونسي؛ استادیار گروه انديشه سياسي دانشگاه تربيت مدرس
ياشار جيراني؛ دانشجوي دکتري انديشه سياسي در دانشگاه تربيت مدرس
چکيده
اين مقاله به بررسي مسئله روح (پسوخه) و بدن در آراء هومر، افلاطون و ارسطو ميپردازد. مدعاي اصلي نوشتار حاضر از اين قرار است که نظريات متضاد افلاطون و ارسطو در باب هستيشناسي روح و بدن، درنهايت در تعبير دوگانه از هستيشناسي روح در دوران اسطورهيي بخصوص هومر ـ ريشه دارد. به اين معنا که تضاد دوران فلسفي ميان افلاطون و ارسطو بر سر هستيشناسي روح و بدن، در تعبير دوگانه و متضاد هومر از مفهوم روح ريشه دارد. بعلاوه، اين مقاله سعي دارد با اثبات چنين نظري، قدمي بسيار کوچک در راستاي فهم نسبت ميراث اسطورهيي يونان باستان با دوران فلسفه انساني آن ـ بخصوص افلاطون و ارسطو ـ بردارد.
کليدواژهها: هومر، افلاطون، ارسطو، مسئله روح و بدن، پسوخه
* * *
رويکردهاي کلامي، فلسفي و عرفاني به حديث عماء
مهدي زماني؛ دانشیار دانشگاه پيام نور
چکيده
در حديث مشهوري از پيامبراكرم(ص) نقل شده که پروردگار پيش از آفرينش خلق در «عماء» بود. سند و محتواي اين حديث مورد اظهار نظرهاي گوناگون و متعارضي قرار گرفته است و متکلمان، عارفان، حکيمان و مفسران مسلمان براساس مباني خويش به آن توجه نموده و در نظام فکري خويش از آن بهره بردهاند. متکلمان براساس ديدگاههاي تنزيهي و تشبيهي خود به تأويل حديث پرداخته و آن را مورد پذيرش يا رد قراردادهاند. برخي از عارفان مسلمان «عماء» را اشاره به مرتبه احديت و ديگران آن را حاکي از مرتبه واحديت دانستهاند. آنان عماء را با «نَفَس رحماني»، «حق مخلوق به»، «خيال مطلق» و «جوهر عالم» تطبيق نموده و براي آن جايگاهي رفيع درنظر گرفتهاند. ملاصدرا در حکمت متعاليه خويش عماء را با «وجود منبسط»، «أحديهالجمع» و «حقيقةالحقايق» تطبيق نموده و با تأويل حديث به اخذ نتايجي در باب احاطه وجود الهي بر همه مکانها و زمانها ميپردازد و تلاش ميکند تا ميان تشبيه و تنزيه جمع کند.
كليد واژهها: حديث عماء، نفَس رحماني، وجود منبسط، خيال مطلق، حقيقةالحقايق
* * *
ابنمسکويه و تکامل انواع
فروغ السادات رحيمپور؛ استاديار دانشگاه اصفهان
محمد نصراصفهاني؛ دانشجوي دکتري حکمت متعاليه دانشگاه اصفهان و عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشکي اصفهان
چكيده
احمد بن محمد رازي معروف به ابنمسکويه، فيلسوف، مورخ، پزشک و اديب پرآوازه قرن پنجم اواخر عمر خود را در اصفهان زيست و در همين شهر نيز چشم از جهان فروبست. انديشههاي مربوط به حکمت نظري او در کتاب الفوز الاصغر و انديشههاي مربوط به حکمت عملي او در كتاب تهذيبالاخلاق گرد آمده است.
يکي از آراء فلسفي ابنمسکويه، باور به اتصال و پيوند ارگانيک بين موجودات طبيعي جهان است. وي، عالَم جسماني را همچون عالم روحاني تو در تو و داراي مراتبي، محيط بر يکديگر و متصل به هم ميداند و نقشهيي جامع براي آن ترسيم ميکند. بنظر او حرکت هر متحرکي، گويي هوشمندانه در حرکت بسمت تماميت خويش و بسوي آن چيزي است که موافق کمال اوست. اين حرکت، شوقي است و در آن عاشق، معلول معشوق خود است. بنظر وي براي مشخص کردن مراحل تکامل انبيا ضروري است كه چگونگي اتصال موجودات به يكديگر روشن شود.
ابنمسكويه معتقد است كه خدا به حكمت و تدبير متقن خود، هر نوع را به اصناف و گونههاي مختلف تقسيم کرده است و ميان گونهها ترتيب طولي برقرار نموده است بنحوي که هريک از آنها نسبت به ديگري کاملتر است تا جايي که نوبت به آخرين گونه از آخرين نوع ميرسد. در اينجاست که آخر اين نوع متصل به اول نوع بعدي ميشود و با طي مراحل و مراتب مختلف در اين مسير، گياه، حيوان و حيوان، انسان ميشود. از منظر ابنمسکويه، انسان پس از طي کردن مراتب کمال زيستي تکامل معنوي مييابد و سرانجام به آخرين مرتبه کمال انساني که نبوت است، ميرسد و نبي نيز در همين دنيا به مجاورت و افق نوع بعد که عقل يا ملک است، ارتقا مييابد.
با توجه به وضعيت علوم تجربي در زمان ابنمسکويه و مکتب فلسفي غالب در آن زمان، بنظر ميرسد که منظومه فکري وي جوابگوي تبيين فلسفي نظريه تكامل نبوده، چون فلسفه هنوز ظرفيت كافي براي تبيين اينگونه مسائل را نداشته است. نظر به اينکه اين ديدگاه را قبل از او اخوانالصفا و همعصر او انديشمنداني چون ابوريحان بيروني و ابنسينا با فراز و فرودي متفاوت مطرح كردهاند، اما اين انديشههاي ابنمسکويه بود که به متفکران بعدي چون ملاصدرا منتقل شد تا بتواند آن را تبيين فلسفي نمايد. شايد اگر ابنمسکويه نيز مباني فلسفي و هندسه فکري ملاصدرا را ميداشت، ميتوانست بنحو شايستهيي نظريه تکامل زيستشناسان را تبيين فلسفي نمايد.
كليد واژهها: ابنمسكويه، تكامل، تكامل انواع، اخوانالصفا، ابنسينا، ملاصدرا
* * *
نقش مشائيان مسلمان در تحول و توسعه منطق ارسطويي
چكيده
قبل از ارسطو برخي از مباحث علم منطق در سخنان زنون كبير، سوفسطائيان، سقراط و افلاطون بصورت پراكنده آمده است، اما ارسطو نخستين كسي است كه منطق نظري را جمعآوري و با تعيين ابواب و فصول تدوين نموده است. او براساس مباني معرفتشناختي خود، منطق حملي را مطرح ميکند که بحث استدلال حملي و قياس حملي از مهمترين آراء وي بشمار ميرود.
پس از ارسطو، مکتب منطقي ديگري توسط منطقياني همچون فيلون، دئودروس مگاري، زنون و خروسيپوس رواقي در يونان تحت عنوان منطق رواقي ـ مگاري بوجود آمد که برخلاف منطق ارسطويي به منطق شرطي ميپرداخت. شناسايي قضاياي مرکب شرطي توسط مگاريان و شناسايي ساير قضاياي مرکب مانند عطفي و فصلي و صور قياس اتصالي و انفصالي توسط رواقيان، منطق شرطي را پديد آورد. بنابرين، ميراث منطقي يونان عبارت از دو مکتب ارسطويي و مکتب رواقي ـ مگاري است.
مشائيان مسلمان که بخوبي از ميراث منطقي يونان آگاه بودند؛ از روش فلاسفه يونان در تدوين علم منطق عدول کردند. آنها علاوه بر كاستن برخي مسائل منطقي از قبيل مقولات و بحث تفصيلي شعر و خطابه و جدل و جابجايي برخي ديگر مثل عكس و حد و رسم، با ابتكارات و نوآوريهاي متعدد خود نقش مؤثري در تحول و پيشرفت علم منطق ايفا كردند كه ما در اين نوشتار به تبيين برخي از آنها ميپردازيم.
كليد واژهها: منطق حملي، منطق شرطي، منطق سينوي، مشائيان
* * *
زمان و مکان در نظر ميرزا خليلخان ثقفي (اعلمالدوله)؛ يک رساله فلسفي
رضا رنجبر؛ دانشجوي دکتري دانشگاه پاريس سه (سوربن جديد)
چکيده
دکتر خليلخان ثقفي (اعلمالدوله)، پزشک، نويسنده و مترجم دورة قاجار و از نخستين دانشآموختگان طبّ جديد در ايران، پس از فارغالتحصيلي از دارالفنون و پيش از عزيمت به فرنگ، رسالهيي در موضوع زمان و مكان تأليف كرده است. در اين رساله که مطابق يادداشت ميرزا خليلخان تأليف و ترجمه است، او به بحث در باب نحوة پديد آمدن ايدة فضا؛ تمايز ميان ايدة فضاي محيطي و فضاي نامتناهي؛ نحوة پديد آمدن ايدة فضاي نامتناهي؛ جوهر بودن فضا؛ نامتناهي بودن فضا از دو حيث وسعت و دوام؛ پديد آمدن ايدة زمان؛ مسند بودن زمان به فضا پرداخته و باجمال آراء فيلسوفاني چون ويکتور کوزن، جان استوارت ميل و اسپينوزا را طرح و نقد نموده است.
كليد واژهها: زمان، مکان، متناهي، نامتناهي، جوهر
* * *
نگاهي تاريخي بر انتقال از معرفت نفس به معرفت رب
در حکمت مشاء و حکمت اشراق
سيد محمدكاظم علوي؛ استاديار فلسفه دانشگاه حكيم سبزواري
چکيده
سير تكاملي و نتايج مترتب بر معرفت نفس در فلسفه اسلامي از جمله مباحث مهم بشمار ميرود. يكي از مهمترين اين نتايج بحكم حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» نيل به شناخت آفريدگار است. تبيين و تفسير اين حديث در مکاتب آغازين فلسفه اسلامي کمتر مورد توجه بوده و شکوفايي شرح و تفسير آن بيشتر به دورههاي تلفيقي و تأليفي در مکتب شيراز و اصفهان تا دورههاي تفوق حکمت متعاليه در ميان متأخران و معاصران برميگردد. اين تحقيق درصدد پرداختن به سابقه اين تبيينها و تحليلها در دو مکتب آغازين فلسفه اسلامي يعني حکمت مشاء و حکمت اشراق و حتي قبل از آن است. تفسير احاديث معرفت نفس در فلسفه اسلامي با نفسشناسي و خودشناسي پيوند دارد و بدينلحاظ براي آن ديرينهيي بسان خود فلسفه در يونان در نظر گرفته شده در کتابهاي فلسفه اسلامي اقوال و عباراتي در اين زمينه به قدما و حکماي يونان نسبت داده شده است و سرآغاز تاريخنگاري در اين زمينه بوده است.
نقل اين احاديث و اقوال مشابه آن از همان دوران اوليه فلسفه اسلامي از اخوانالصفا آغاز شده است و بيشتر با تأکيد بر اهميت نفسشناسي و تجرد نفس همراه بوده است که در حکمت مشاء با توجه به برجستگي علمالنفس و نفسشناسي برجستگي مييابد. ابنسينا با استفاده از اين احاديث به اثبات مهمترين مسئله نفسشناسي خود يعني تجرد نفس ميپردازد و از آنها بعنوان تأييدي ديني براي اثبات اين امر در برابر ديدگاه متکلمان دال بر جسماني بودن نفس بهره ميگيرد. در حکمت اشراق با توجه به بنيادين بودن بعد معرفتشناختي نفس، رويکرد اساسيتري به ارتباط ميان معرفت نفس و معرفت رب پيدا ميشود و بعنوان برهاني براي اثبات وجود خدا و صفات او معرفي ميگردد؛ برهاني که بر ديگر براهين اولويت دارد. آنچه در اين گذار تاريخي نمايان است، تقرير حاکي از امکان معرفت نفس و امکان انتقال از آن به معرفت رب است که در اشراقيترين وجه آن ذومراتب دانسته ميشود.
كليد واژهها: معرفت نفس، معرفت رب، «من عرف نفسه فقد عرف ربه»، حکمت مشاء، حکمت اشراق، اخوانالصفا
* * *
چين به روايت مسلمانان؛ ازقرن سوم تا قرن هشتم هجري
مريم سليمانيفرد؛ کارشناس ارشد تاريخ و فرهنگ و تمدن اسلامي
چكيده
سابقه ارتباط مسلمانان با كشور چين بس ديرينه است؛ اين ارتباطات از طريق سفرهاي مسلمانان به آن مناطق و با انگيزههاي مختلف بازرگاني، اقتصادي، سياسي و ديني انجام شده است. شواهد موجود حاكي از آن است كه مسلمانان از همان آغازين نشانههاي حيات فرهنگي و سياسي، سفرهايي به اين سرزمين داشتهاند. در اين ميان، اطلاعات ارزشمندي توسط جغرافيدانان مسلمان ضبط و بدست آمده است. اين اطلاعات در زمينههاي مختلف اعم از جغرافياي طبيعي، شامل محدودة جغرافيايي كشور چين، شهرها و مسافتهاي هر يك و همچنين مسائل معيشتي، فرهنگي و آموزشي شامل دستاوردهاي هنري و علمي و اجتماعي و صنايع گردآوري شده است. اين نوشتار بر آن است تصوير چين در انديشه و توصيف مسلمانان را از قرن اول هجري تا روزگار حافظ ابرو در قرن هشتم هجري بررسي و تشريح نمايد. نوشتار حاضر ميتواند بعنوان مقدمهيي بر تشريح نوعي شرقشناسي اسلامي باشد که طي آن، گزارش انديشمندان و سياحان يک قدرت بزرگ سياسي و فرهنگي از شرق دور، مبناي مسافرتها، روابط، جهانگشاييها و انتقال ميراثهاي فكري و فرهنگي از نقطهيي به نقطه ديگر ميشود. با اين ملاحظه، اين گزارشها و توصيفات از آنرو حائز اهميتند كه در خدمت گسترش فرهنگ و دين اسلام قرارگرفته و از آنها بهرهبرداري شده است.
كليد واژهها: چين، روابط فرهنگي، جغرافيدانان مسلمان، مسافرت مسلمانها به چين